۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

رفع فتنه نياز به زمان دارد


اين وبلاگ دوازدهمين وبلاگم هست.شايد چند روز ديگر اين هم فيلتر بشه ولي با وجود فيلترينگ تا آخر در همين وبلاگ خواهم بود و ديگه قصد خانه تكاني ندارم.خرداد امسال هم تمام شد وخردادماه امسال هم اتفاقات غيرقابل پيش بيني افتاد.علي رغم اينكه سبزها نتوانستند عرض اندام كنند ولي مكر حاكمان به خودشان برگشت و"عدو سبب خير شد".شايد اگرسبزها22خرداد تظاهرات ميكردند ضررش بيشتر ازمنفعتش بود و جو اختناق شديدتر ميشد و دهها كشته و زخمي برجاي ميماند.هزاران نفر اسير ميشدند و صدها نفر بيگناه هم اكنون در سياهچالهاي رژيم در حال شكنجه بودند.ولي مردم 22خرداد آمدند و به اوباش و قداره بندان حكومتي كه هرلحظه همچون سگ هار آماده حمله بودند لبخند زدند و اين ابهت پوشالي را به سخره گرفتند.افزايش اختلافات درون حكومتي كه با صحبتهاي احمدي نژاد به اوج رسيد،حمله به خانه هاي صانعي و منتظري،خوي وحشي گري اسلاميون افراطي ساكن در ايران را به رخ همگان كشيد.همچنين منشور سبز موسوي و نامه تاج زاده مهمترين حركت از سوي سبزها پس از 22خرداد بود.منشور موسوي تا حدودي به سبزها سروسامان داد و نامه تاج زاده«پدر، مادر، ما باز هم متهميم!» باعث شد تا درد و كينه ي كساني كه به نقش اصلاح طلبان درجنايات دهه 60خرده ميگيرند تا حدودي تسكين يابد و در اين مقطع زماني حساس اصلاح طلبان را ببخشيم هرچند فراموش نخواهيم كرد.اما نامه شجاعانه تاج زاده كه بي شك نشاندهنده تفاوت فاحش نگرش چنين شخصيتي با امثال عطريانفروابطحي هست نشان داد كه هنوز مرداني از تبار انديشه در ايران هستند كه با وجود تهديد و شكنجه و حبس باز اندشه هاي خود را ميسرايند بدون واهمه و ترس.از آنسو قلم بدستاني كه براي هرنوشته اي مبلغي به عنوان كارمزد ميگيرند،بر مقاله تاج زاده هجوم مي آورند و با استدلالهاي خنده آور چنين نتيجه ميگيرند كه تاج زاده خواهان برگشت دوران تاج و تخت به حاكميت هست چرا كه نامش تاج زاده هست!ومن به ياد حكايتي از عبيدزاكاني مي افتم كه "عُمران نامي را در قم ميزدند،يكي گفت:اينكه عُمَر نيست چرا ميزنيد؟!گفتند هم عمر هست و هم الف و نون عثمان را دارد!
در روزگاري زندگي ميكنيم كه قلم به دستانش مزدور و خودفروشند و مراجعش كه روزگاري محل رفع فتنه و ظلم بود به كانون فتنه و ريا مبدل شده و انسانهاي بي خردي در كنارمان مي زيند كه نه با انديشه خود بلكه به فرمان ولي فقيه دست به هركاري از قتل نفس تا تجاوز ميزنند و گذر از اين فتنه ها نياز به زمان دارد.كار يكسال و دو سال نيست.

حداد برهنگی و برهنگی حداد


اینروزها حدادعادل باز به مدیحه سرایی مقام عظما روی آورده اند تا نشان دهد انسان هراندازه فضل و دانش داشته باشد ولی از عنصر اصلی "شرف" بی بهره باشد تركیبی متعفن بدست میاید كه نمونه اش غلامعلی حداد عادل است.ایشان در تازه ترین اظهارنظرش میفرمایند كه«حوادث کهریزک قابل‌مقایسه با شکنجه‌های قبل انقلاب نیست»و در جای دیگر میفرمایند«در حوادث اخیر37نفر کشته شدند که از این تعداد ۲۰ نفر بسیجی بودند!»
شرافت و صداقت عناصر كمیابی هستند كه در این زمانه در كمتر كسی میتوان یافت.یادم هست در كتاب ادبیات اول دبیرستان مطلبی بود از آقای حداد عادل تحت عنوان" فرهنگ برهنگی و برهنگی فرهنگی"كه در آن جناب دكتر بعد از نكوهش جوامع غربی و فرهنگ كشورهای متمدن،در پایان،داستانی از کریستین آندرس را بدین صورت شرح  میدهد كه:
دو خپّاط به شهری وارد شدند و پادشاه را  فرپفتند  که ما  در  فنّ خپّاطی استادپم و  بهترپن لباس ها را  که  برازنده ی  قامت  بزرگان  باشد ، می دوزپم  امّا از  همه مهم تر ، هنر  ما اپن است که می توانپم  لباسی برای پادشاه بدوزپم که فقط حلال زاده ها  قادر  به دپدن آن باشند و هپچ  حرام زاده ای آن را نبپند. اگر اجازه فرماپپد،چنپن لباسی برای شما نپز بدوزپم . پادشاه با خوش حالی موافقت کرد و دستور داد مقادپر  هنگفتی طلا  و  نقره  در  اختپار  دو  خپّاط  گذاشتند  تا   لباسی  با  همان  خاصّپت سحر آمپز بدوزند که تارش از طلا و  پودش از نقره باشد.خپّاط ها پول و  زر و سپم را گرفتند . کارگاهی  عرپض  و  طوپل داپر کردند و  دوک و چرخ  و قپچی  و سوزان را به راه انداختند  و  بدون آن که پارچه  و  نخ  و  طلا  و  نقره ای صرف کنند ، دست های خود را چنان استادانه  در  هوا  تکان می دادند که گفتی مشغول  دوختن  لباس اند . روزی  پادشاه ، نخست وزپر  را به  دپدن  لباس نپمه کاره فرستاد امّا صدر اعظم هر چه نگاه کرد چیزی ندید. از ترس آن که مبادا دیگران بفهمند که او حلال زاده نیست ، با جدیّت تمام زبان به تعریف  از  لباس و تمجیداز هنر خیاّطان گشود  و  به پادشاه گزارش  داد  که کار  تهّیه ی  لباس  به خوبی  رو  به پیشرفت است . ماموران  عالی  رتبه ی  دیگر  هم  به تدریج  از کارگاه  خیاّطی دیدن  کردند  و  همه  پس  از  آن  که با ندیدن لباس به حرام زادگی خود پی می بردند، این حقیقت  تلخ  را پهنان می کردند و در تایید کار خیاطان و  توصیف لباس بر یک دیگر سبقت می گرفتند. بالاخره نوبت به  خود  پادشاه  رسید  و  او  به  خیاّط خانه ی  سلطنتی رفت تا  لباس  زربفت عجبیب  خود را  به تن کند. البتّه چیزی ندید و پیش خود گفت معلوم می شود فقط  من یکی  در میان این همه  حلال زاده  نیستم . پس  در کمال دیر باوری و ناراحتی ناچار  وجود لباس و  زیبایی  و ظرافت آن را تصدیق کرد و  در مقابل آیینه ایستاد  تا  آن را به تن او اندازه کنند. خیاّطان پس می رفتند و پیش می آمدند و لباس موهوم را به تن پادشاه راست و درست می کردند و آن بی چاره لخت ایستاده بود و از ترس سخن  نمی گفت و  ناچار  دائماً از  داشتن چنان  لباسی اظهار  مسرّت نیز می نمود. سرانجام قرار شد جشنی عظیم در شهر به پا شود تا پادشاه جامه ی تازه را بپوشد و خلایق همه او  را در آن لباس ببینند. مردم به عادت معمول در  دو  سمت خیابان ایستادند  و پادشاه لخت با آداب تمام ، با آرامش و  وقار از برابر آن ها عبور می کرد و  دو  نفر از خدمه*ی دربار  دنباله ی لباس  را  در دست داشتند  تا  به  زمین مالیده نشود . درباریان ،  رجال ،  امیران  و  وزیران با  احترام  و  حیرت  و  تحسین   پشت  سر  پادشاه  در حرکت  بودند .  مردم  نیز  با آن که هیچ کدامشان لباس  بر تن پادشاه نمی دیدند از ترس تهمت حرام زادگی غریو  شادی سر داده بودند و لباس جدید را به  پادشاه تبریک  می گفتند. ناگاه کودکی از میان مردم فریاد زد : «این که  لباس  به تن ندارد؛ این چرا  لخت است؟» هر چه  مادر  بی چاره اش  سعی کرد  او  را  از  تکرار  این  حرف ، منصرف کند ، نتوانست . کودک  دوباره به سماجت گفت:« چرا پادشاه  برهنه است؟»  کم کم یکی  دو  بچهّ ی دیگر  نیز همین حرف را تکرار کردند و بعضی از تماشاچیان  با  تردید  این  حرف  را  برای  هم  نقل کردند  و  دیری  نگذشت که  جمعیّت  یک پارچه  فریاد زد که «چرا پادشاه لخت است؟» و چرا ... و چرا...
بعد از انتخابات(كودتای ننگین22خرداد)خیلی ها لخت شدند!مقام معظم رهبری در همان بیانیه(گاف)فردای 22 خرداد نیمه عریان گشت و در اولین نماز جمعه پس از انتخابات بطور كلی لخت شد.ذوب شدگان در ولایت نیز یكی پس از دیگری لخت شدند.بعضی ها مثل حداد هم اصرار دارد پس از لخت شدگی،ملعبه گردند و دلقك رژیم.
حداد عادل در پایان این داستان نتیجه می گیرد كه" اینک تمدن غرب ، چنین وانمود می کند که می خواهد برای انسان لباس بدوزد اما در حقیقت به جای آن که لباس برتن او کند، او را برهنه ساخته است و هیچ کس جرئت نمی کند فریاد برآورد که لباس درکار نیست و حاصل این همه مد و پارچه و چه و چه برهنگی انسان است . همه می ترسند که مبادا خیاطان حقه بازی که زرو سیم را برده اند و می برند ، آنها را به ناپاکی در اصل و نسب متهم کنند ، آیا در این جهان که همه اسیر و شیفته تبلیغات غرب شده اند مردمی پیدا می شوند که دلی به پاکی آن کودک داشته باشندو فریاد برآورند که آنچه به نام لباس در غرب به تن انسان می پوشانند ، لباس نیست ، بلکه برهنگی است.چرا آن مردم ، ما نباشیم ؟"
بله آقای حداد،چرا ما آن مردم ما نباشیم؟! ما مردمی هستیم كه دلی به پاكی همان كودك داریم و فریاد برمی آوریم كه آنچه به نام اسلام در ایران به تن حكومت می پوشانید ، لباس نیست ، بلکه برهنگی است!

وقتی"قاتل"نظریه پرداز میشود


جلال الدین فارسی در روزهای اخیر مطالب توهین آمیزی را علیه سران جنبش سبز نسبت داده است كه به همین خاطر در این پست میخواهم به او و گذشته اش بپردازم تا هم سن و سالهای من (نسل سومی ها)كه كمتر شناختی نسبت به این افراد دارند او را بیشتر بشناسند و بدانند چه كسی و با چه پیشینه ای برعلیه سران سبز سخن میراند.
به همین خاطر با جستجویی كه در اینترنت داشتم به نتایج جالبی برخوردم كه بهتر است شما هم بدانید.البته مطلب زیاد بود ولی موثق ترین و بهترین منبع در این زمینه وبسایت دكتر اعلمی بود كه بطور خلاصه آورده ام.
... جلال الدین فارسی اولین نامزد پیشنهادی حزب جمهوری اسلامی برای نخستین دوره انتخابات ریاست جمهوری بود که بدلیل افغانی الاصل بودنش از صحنه رقابت ها کنار گذاشته شدفارسی در میان برخی از چهره های شاخص حزب جمهوری اسلامی از محبوبیت ویژه ای برخوردار بود. از این میان، آقای خامنه ای(مقام رهبری) بیش از سایرین به او علاقمند بودند و اصرار داشتند که جلال الدین فارسی به عنوان رئیس جمهور برگزیده شود، تا جائیکه درهمان زمان طی یکی از سخنرانی های خود اعلام کردند: "اگر جلال‌الدین فارسی رای نیاورد دوام انقلاب تضمین شده نیست." به هرروی فارسی بعد از قتل رضاخانی در طالقان(در پایین توضیح داده شده)، کمتر در محافل و رسانه ها حضور داشته است. اما اخیرا با یکی از رسانه های افراطی حامی احمدی نژاد مصاحبه تندی را علیه کروبی و موسوی انجام داده است.
کمتر کسی است که پیش از انقلاب درصف مبارزات انقلابی بوده باشد، اما جلال الدین فارسی را نشناسد.
در واقع اغلب نیروهای انقلابی حداقل از طریق دو کتاب "درس هائی درباره مارکسیسم" و "انقلاب تکاملی اسلام" کم و بیش با افکار فارسی آشنا هستند.
به همین سبب و بدلیل سوابق مبارزاتی پیش از انقلاب فارسی، شخصا باو علاقمند و احترام زیادی را هم برایش قائل بودم، اما پس از حادثه ای که در سال 1371 رخ داد و نحوه دفاع او از خود در دادگاه و شیوه مختومه شدن پرونده قتل رضاخانی، نظرم نسبت به او تغییر کرد و جلال الدین دیگر آن چریک آزادیخواهی نبود که برای دفاع از حقوق آوارگان فلسطینی، ترک دیار کرده و با از خود گذشتن به همکاری با "الفتح" روی آورده بود.
ماجرا از این قرار است که در سوم مهرماه سال 71 برخی از روزنامه ها از کشته شدن بهمن رضاخانی توسط جلال الدین فارسی خبر دادند. طبق نوشته این روزنامه ها، جلال الدین فارسی در هنگام شکار کبک دری در اطراف شهریار، رضاخانی مترجم کتاب "امپریالیسم ژاپن" اثر "فرد هالیدی" را هنگام نزاع در زمین شخصی مقتول، با شلیک گلوله به قتل رسانده بود.
با وجود اینکه تلاش زیادی شد تا این پرونده به جریان نیافتد و موضوع از طریق مصالحه با خانواده مقتول بنحوی ختم به خیر شود، اما از یکسو پیگیری و اصرار خانواده متهم و از سوی دیگر سماجت روزنامه سلام، بالاخره قوه قضائیه را که ریاست وقت آن به عهده آیت الله محمد یزدی بود بر آن داشت تا با جدیت بیشتری به این پرونده رسیدگی نماید!
آنروزها برخلاف روزنامه رسالت که علاقه ای به رسیدگی به پرونده اتهامی فارسی و علنی شدن آن نداشت، روزنامه سلام بدلیل متهم بودن یکی از اعضای حزب منحله جمهوری اسلامی و رقبای سیاسی خود در جناح موسوم به راست، به پیگیری لحظه به لحظه این پرونده از خود رغبت بیشتری نشان می داد و مذاکرات دادگا ه را به طور کامل منتشر می کرد.
گفته می شد که رضاخانی تنها در اعتراض به جلال الدین فارسی که چرا حیوانات و کبک ها را بخاطر تفریح شکار می کند، با او به مشاجره و درگیری پرداخته و بالاخره توسط وی کشته شده است. همین شایعات کافی بود تا رضاخانی به "ضامن کبک" ملقّب و این لقب بر روی سنگ مزارش که در نزدیکی دریاچه طالقان واقع شده است، حک گردد.
اکنون که 17 سال از آن ماجرا می گذرد، از جزئیات پرونده و دفاعیات فارسی اطلاعات زیادی در اختیار ندارم، اما اگر از حرف و حدیث هائی که در باره شکل و ماهیت رسیدگی به این پرونده و اصراری که برای کتمان آن وجود داشت صرفنظر نمائیم، قسمتی از دفاعیات جلال الدین فارسی و پرسش و استدلال بسیار جالب رئیس دادگاه که در دفتر خاطراتم ثبت شده، نتیجه این پرونده را برایم همچنان مبهم و پررمز و راز باقی نگه داشته است:
آقای فارسی در جریان بازجویی ها برای اثبات غیرعمد بودن قتل رضاخانی و بی گناهی خود، درجائی مدعی شده بود که در هنگام شکار رضاخانی "با بیل به من حمله کرد و من به زمین خوردم، تفنگ برروی زمین افتاد و (بدون اختیار من) شلیک شد و تیری به مهاجم خورد"!
دادرسی که به این پرونده رسیدگی می کرد، اللهیاری نام داشت، وی از فارسی پرسید:"به گفته خود شما، شما که خود معلم چریک ها در لبنان بودید، چگونه ممکن است که تفنگ افتاده برروی زمین شلیک شود و به پهلوی آدم ایستاده بخورد!؟
]درحالیکه[ تفنگ برروی زمین افقی شلیک می کند نه عمودی! پس تفنگ در حالی شلیک شده که به پهلوی آدم ایستاده خورده و به خودی خود هم که شلیک نمی شود، چون بنا باظهار خودتان قبلا دو تیر جلوی پای مقتول شلیک کرده اید، انگشت شما روی ماشه بوده، درحال افنادن(به قول خودتان) شلیک شده."!
و جالب تر اینکه فارسی هم در پاسخ به این پرسش رئیس دادگاه گفته بود:"مطلب شما صحیح است من تحلیل عقلی کردم"!
اینکه آیا از این تحلیل می توان به عنوان یک تحلیل عقلی یاد کرد، خود به یادداشت مستقلی نیازمند است، اما هرچه بود بالاخره سر و ته پرونده موصوف را بنوعی به هم آوردند و علیرغم اصرار اولیاء دم رضاخانی مبنی بر صدور حکم قصاص، فارسی از اساس منکر قتل عمد شد و موضوع قتل هم «شبه عمد» اعلام  گردید و لاجرم  وی تنها به پرداخت دیه محکوم شد.
گرچه راقم از عدم قصاص جلال الدین فارسی قلبا خوشحال است، اما بنظر می رسد که اولیاء دم رضاخانی، از این واقعیت غافل بودند که قانون و از جمله قصاص، خوب است اما نه برای همه!
در واقع آنهائی که به این واقعیت واقفند و از چنین امتیازی برخوردارند، بزنگاه وارد میدان می شوند تا ادای دینی کرده باشند و برغم فحاشی و ایراد نسبت هائی چون: "موسوی و كروبی از رجوی هم بد‌ترند"، "كروبی و موسوی از منافقین هم بی ارزش‌تر هستند"، "موسوی و کروبی بسیار پست تر از جبهه ملی‌ها هستند"، و متهم کردن ایندو به عناوینی نظیر:"جنایتكار و خائن"، "این ها هیچی نیستند"، "از منافقین هم كمتر و پست تر هستند"، و "..."، از مصونیت پایدار و آهنین هم کماکان بهره مند می شوند!

اینقدر خمینی را به جنبش سبز نچسبانید


گروهی از هواداران جنبش سبز آرمانهای جنبش سبز را به آرمانهای نخستین انقلاب ربط میدهند و در این بین خواهان برگشت به آرمانهای امام راحل میشوند.كسانی كه در وبلاگها و وبسایتهای سبز دم از امام و اندیشه های میزنند و شعار"اگه امام زنده بود شك نكنید با ما بود" را سر میدهند سه دسته اند:
1-افرادی ناآگاه و نادان كه یا با اندیشه های امام آشنا نیستند و یا اگر آشنا هستند این آشنایی توام با نقض و اشتباه است.
2-افراد بزدل و ترسو كه با اندیشه های آمام كاملا آشنا هستند ولی جرات بیان عقاید راستین خود را ندارند و در پشت "امام"پنهان میشوند و روی به خودسانسوری میاورند.این افراد همواره تغییر موضع میدهند و بیشترین ضربات به هر جنبشی از طرف چنین افراد بزدلی وارد میشود
3-افرادی كه با اندیشه های امام آشنایی كاملی دارند و پیرو راستین امام و اندیشه هایش هستند و بازگشت به آرمانهای امام را تنها را نجات ایران میدانند.
البته دسته چهارمی هم میتوان اضافه كرد كه افرادی با نقاب امام سعی در گیج كردن حاكمیت و تبدیل نكته قوت رژیم به نكته ضعف دارند(كه این دسته تقریبا همان گروه دوم است)
مهندس موسوی و كروبی را میتوان جزو دسته سوم قرار داد.موسوی هشت سال نخست وزیر محبوب امام بوده و امام در همه حال پشتیبانش بوده و كروبی در ده سال رهبری امام خمینی مناصب حساسی در اختیار داشته است.كروبی یكی از شیفتگان افراطی بنیانگذار حكومت اسلامی بوده است.
صحبت من با آندسته از وبلاگ نویسان سبز است كه ناآگاهانه امام خمینی آن مرد خاكستری را به زور میخواهند سبز نشان دهند.كجای اندیشه خمینی سبز بود؟قتل عام سال 60و67كه یادتان هست.هشت سال جنگ ویرانگر كه با لجبازی و بخاطر تثبیت پایه های قدرت ادامه داد و باعث كشتار بهترین جوانان این مرز و بوم گشت چطور.فقر و بدبختی و فلاكت مردم در ده سال رهبری یادآور سالهای جهنمی است كه به یمن همین مرد خاكستری بوجود آمد.حجاب اجباری و لایحه قصاص باز از این "امام"نشات گرفت.با اقدامات افراطیش باعث حذف جریانهای سیاسی یكی پس از دیگری شدو آن گروهكهایی كه میتوانستند بخشی از اندیشه های آنروز جوانان انقلابی را رهبری كند تبدیل به گروهكهای تروریستی شدند كه ضربات مهلكی بر بدنه كشور وارد ساخت.
برای توصیف بیشتر "امام خمینی"بایستی از دكتر بختیار كمك گرفت.مردی كه سی سال پیش چنین روزهایی را پیش بینی میكرد و در 37 روز نخست وزیری اش هر چقدر به مردم بخت برگشته تب زده از فتنه خمینی سخن راند گوش كمتر كسی بدهكار چنین حرفها بود.مردی كه آرامش ‌‌‍، مهربانی و نجابت و تصمیم و اراده را در هر شیار چهره او میتوان دید . مردی كه در حوادث خونین كشورمان دل به دریا زد و دشوار ترین وظائف را با شجاعت هر چه تمامتر پذیرفت. مردی كه یكه و تنها دربرابر هجوم خمینی ایستاد و به او نه گفت . مردی كه خمینی و رژیم او را همواره یك صفر بزرگ و یك پرانتز سیاه دانست . مردی كه متاسفانه بسیار دیر آمد و صدای او را ، صدای حق او را دیگر نشنیدند . او بود كه به مردم ایران هشدار داد كه بیگانگانی  در قالب مردان روحانی به ایران می تازند  ، به هوش باشید .او بود كه دین و سیاسیت را از هم جدا دانست  و گفت : كه مردان دینی هرگز نمی توانند به كار سیاسیت بپردازند. او بود كه هرگز در برابر هجوم این بیگانگان ، در برابر هجوم ارتجاع سیاه سر فرود نیاورد و نعظیم نكرد، دست نیوسید ، تملق نگفت  و سنگر خویش را دفاع از میهن و دفاع از پرچم مقدس ایران و دفاع از تمامیت ارضی ایران بود را ترك نكرد. مردی كه تمامی عمر  خود را به ایران و ایرانی اندیشیده است.
شادروان دكتر بختیار در مورد خمینی میگوید:
آنوقت ها هم كه این آقای خمینی داد و قال میكرد ، وسایل تبایغاتی جهانی را در اختیار گرفته بود ، سرنخ دست دیگران بود و دیگران ، یعتی عناصر خارجی،عروسك خیمه شب بازی را از پشت پرده به حركت در می آوردند تصور كرده بودند كه این مرد كرامات بسیار میكند حالا میبینند نشد.از این امامزاده دروغین ، انتظار معجزه ای نمیتوان داشت . گفتند كه امام تازه ای ظهور كرده است كه نان ، عدالت و آزادی را بین ملت ایران تقسیم میكند ، حالا میبینند آنچه این امام تقسیم كرده ، خون ، مرگ ، گرسنگی و تیره روزیست . اما من در همان زمان نیز این پیش بینی را كرده بودم ، میدانستم كه این مرد خون و تیره بختی و بیكاری و تفرقه و دشمنی را با خود به ایران خواهد آورد . میدانستم كه اگر سیاست ایران به دست مشتی روضه خوان بیفتد ، در آخر كار كشور به ورشكستگی خواهد انجامید .  مردم ساده دل فریب خردند . آن زمان كه فریاد میزدم ، ملت فریب این وعده های دروغین را نخورید از شدت احساسات ، نمی شنیدند . امروز همگی آنها حق را به من میدهند . من امروز ، از اینكه میبینم پیش بینی هایم به حقیقت پیوسته ، صمیمانه انوهگین هستم ، اندوهگین به دلیل آنكه میبینم كه متاسفانه حق با من بود و درست تشخیص داده یودم كه موج آخوندیسم آنهم بتحریك خارجی ، چه بلائی به سر ایران خواهد آورد .اندوهگین بجهت اینكه میبینم ، یك ملت با فرهنگ ، یك ملت نجیب و ساده دل به نابودی كشیده شده است . من مقداری از مسئولیت های این خرابی و این فتنه را به گردن آن كسانی می اندازم كه نه تنها نادان نبودند ، بلكه از دانش ، فرهنگ و آگاهی ، بهره داشتند ،  ضعف آنها سبب قدرت  دار و دسته خمینی شد . هیچ یك از اینان نتوانستند در برابر سیل خمینی ، این بهمنی كه با دست غیر از كوه به روی ملت ایران افتاد ، مقاومت كنند و یا دست كم نگذارند كه ایران با آن همه سرعت زیر بار این بهمن له و نابود شود . تنها من بودم كه یك حرف را تكرار كردم : با آخوند و ملا كار مملكت سامان نمیگیرد . امروز هر كس كمی انصاف و شهامت داشته باشد ، اعتراف میكند در آن طوفان سهمگین ، من حرف خودم را زدم و اعلام خطر كردم .من خطر فتنه خمینی را احساس كرده بودم .

برنامه آقای خمینی چه بود ؟ اگر در گذشته مرام و عقیده ها شكنجه و زندان داشت در زمان او ظلم و شكنجه صد برابر شد.نازی ها هم چنین رفتار وحشیانه ای با اسیران خود نداشتند . خطرناك تر از همه آقای خمینی امنیت را از مردم گرفت و وحشتناك تر از همه با اعدام گروه گروه افسران و درجه داران و سربازان كه اكثر قریب به اتفاق آنها  گناهی جز وطن پرستی نداشتند و همچنین تحقیر مستمر نظامی ها ، مقدمات حمله یك ارتش خارجی فراهم شد . از نظر اقتصادی هم بهتر است حرفش را نزنیم كه اوضاع سخت اسفبار است . حالا اقتصاد در هم شكسته ای داریم كه بیش از گذشته وابسته شده است . این غارتگران دیگر چیزی برای ما نگذاشته اند ، از هر كجا كه عبور كنند ، علف زیر پروپایشان خشك میشود . فرهنگ و ملیت ایرانی به كلی فراموش شده است . در سراسر دنیا  اعتبار و حیثیتی برای ایرانی باقی نمانده است .
شما اسم این فتنه را انقلاب میگذارید ؟انقلاب اسلامی اصولا واژه پوچی است . محتوی ندارد . معنی ندارد .به این به اصطلاح جمهوری اسلامی كه به قول شما ثمره است . برنامه اصلی آن رفتن به قهقرا است . بازگشت به عصر حجر است.ببینید نظر این صادر كنندگان انقلاب درباره زنها ، عدالت ، درباره  تكنولوژی و در باره روابط آدمها با یكدیگر چیست . كوردلی ، نفهمی و فقر فرهنگی را آشكارا در لابلای آن میتوانید ببینید . این جمهوری اسلامی ، فرهنگ نمیخواهد ، تمدن نمیخواهد ، عدالتش دست و پا بریدن و سنگسار كردن و پای دیوار نگاه داشتن و به مسلسل بستن افراد بیگناه است . كارش دزدی و  چپاول اموال مردم است این كسانی كه با دلقك بازی های خود طرفداران حقوق بشر در سراسر دنیا را رنگ كرده بودند ، امروز تمام اصول حقوق بشر را زیر پا گذاشته اند و از سر و روی آنها خون میریزد .ببینید به كجا رسیده ایم . یك مملكتی بود  كه در ظلم بود ، فساد بود و بی عدالتی بود . اما در عین حال كشوری بود با سازمان هایی كه میشد به آنها رسیدگی كرد ، میشد با یك برنامه درست فساد را از آن دور كرد . میشد به آن سر و صورت داد ، اما دیدیم كه نه تنها قدمی درراه پیشرفت این سازمان ها برداشته نشد و نه تنها  فساد از بین نرفت ، بلكه ستزمان ها از هم پاشیده شدند و فساد همه جا را فرا گرفت . مردم گروه گروه از كار بیكار شدند . به عنوان جمله معترضه بگویم كه من از صمیم قلب متاسفم از این روش دول غرب كه اكنون با دولت ایران رابطه دارند . كدام دولت ؟ مگر دولتی وجود دارد ؟ این چه دولتی است كه رئیس جمهورش اعتراف میكند كه نخست وزیر من آدم ابله ای است ، اما من او را منصوب میكنم ، چون مجبورم . یا این چه رژیمی است كه در آن مجلس وجود دارد كه در آن به اصطلاح مجلس ، رئیس جمهور آنچنان در اقلیت است كه هر كس را او پیشنهاد كند این به اصطلاح نمایندگان نمیپذیرند ؟ با مستضعف و مستكبر و انقلاب اسلامی و زنده باد و مرده باد جوانان بیگناه را با وعده های دروغین شهادت به خاك و خون كشیدند كه كار انجام نمیشود .
حرف اصلی من این است كه اصولا معتقد به داخل مردن مذهب در امور مملكتی نیستم چه اسلام راستیم و چه اسلام دروغین آقای خمینی . من بارها گفته ام كه عقایدم را آنچه كه هست میگویم و هر بهائی كه باید در ازای آن بپردازم میپردازم. من در نهایت صراحت و صداقت سخن میگویم و یكبار دیگر هم تكرار میكنم : من اول انسانم ،سپس ایرانی ام و در یك خانواده مسلمان زاده شده ام . مسلمانم و مسلمان خواهم ماند . اما اول برای من انسان بودن و شرف انسانی مطرح است . همه میدانند با وجود اینكه به همه ادیان جهان احترام میگذارم ، ولی میدا نم كه مهمتر از همه یك ایرانی هستم و به ایرانی بودن خود افتخار میكنم و آنچه را خمینی به نام اسلام و به نام انقلاب به ایران آورده است و روشی را كه او دنبال میكند ، نفی میكنم .این مرد نه از انسانیت بهره ای برده و نه از قومیت چیزی میداند و نه از سیاست سر در میآورد . برای من آقای خمینی از هر نظر یك صفر بزرگ است .
آیا باور میكنید كه خمینی به كسی امان بدهد ؟ آیا فكر میكنید كه این افسران این همه ساده دل هستند كه وعده های دروغین خمینی را باور كنند و ندانند كه خمینی بمحض آنكه به آنها احتیاجی نداشته باشد تیر بارانشان خواهد كرد ؟ این رژیم برایش امت اسلامی مهم است نه ملت ایران ، نه ارتش ایران ، نه سرباز و افسر فداكار ایرانی كه اگر میجنگد برای دفاع وطن میجنگند . دكترین خمینی ، اگر بشود اسمش را دكترین گذاشت ، اسلامی است و حالت ایرانی ندارد كه هیچ صد درصد ضد ایرانی است . این مرد ، با فرهنگ ایرانی ، با قومیت ایران، با تاریخ ایران و با ملت ایران دشمن است .وقتی كه ایشان پرچم سرنگ ایران كه در دل هر ایرانی جا دارد تغییر میدهد ، وقتی شیر و خورشید را از آن محو میكند و بجایش كلماتی روی آن مینویسد ، دیگر چه اهمیتی به سربازان و افسران ایرانی میدهد؟ او مامور است كه اسم ایران را از صفحه روزگار محو كند .
این آقای خمینی حالا كه كار خود را كرده ، البته كه نیازی به زنان ندارد . او فقط از حق رای زنان سود جست . خمینی و آخوندها زن را ضعیفه ای  میدانند كه جایش در مطبخ است  و فقط در مطبخ . پس چنین زنی نمیتواند تقشی در جامعه داشته باشد . اما من همیشه  زن ایرانی را تحسین كرده ام ، زن ایرانی یكی از مهربان ترین و باهوش ترین زنان جهان است و همین زنهای ایرانی بودند كه شجاعانه در برابر خمینی قد عام كردند و نترسیدند . این قد علم كردن و این مقاومت را آقای خمینی هرگز نمیبخشد . او موجود كینه توزیست. یادتان است كه شعارشان چه بود ؟  یا روسری با تو سری . آنان گمان میكردند هر زنی حجاب اسلامی نداشته باشد بی تقواست .خدارا شكر كه زنان ایرانی نشان دادند كه از چه هوش فرهنگ و نجابتی برخوردارند .

زنانه شدن ظاهر پسرهای ایرونی،چرا و به چه علت؟


از روزی كه وبلاگ نویسی را شروع كردم  سعی كرده ام به طرح مسائلی بپردازم كه در كمتر رسانه ای بدان پرداخته میشود.مسائلی كه به عنوان "تابو"شناخته میشود و ورود به این چنین مواردی میتواند پرهزینه باشد.در این پست به موردی اشاره می كنم كه در زیر پوست شهرهای ایران اتفاق می افتد و كمتر اشاره ای به این مورد شده و میشود."زنانه شدن ظاهر پسرهای ایرونی"پرداختن به این موضوع بطور كارشناسی و تخصصی كار من نیست و من تنها از دید یك شهروندی كه در این جامعه زندگی میكند به واكاوی میپردازم. منظورم از زنانه شدن مواردی مثل ابروهای باریک شده، ارایش ها غلیظ صورت و پوشیدن لباسهای تنگ که تو ایران به بدن نما معروفند. اینکه توی تهران هر روز تعداد بیشتری پسرهایی رو که ابروهاشون رو اگه خیلی باریک نکردن ولی تمیز کردن و یا یه سایه ملایم پشت چشمشون کشیدن پدیده ای که بخصوص در 10 سال گذشته  رواج بسیار یافته است.كسانی كه در كشورهای غربی بوده اند به این نكته اذعان میكنند كه رواج چنین پدیده ای در ایران به مراتب بیشتر از كشورهای غربی بوده است.اینكه این پدیده طبیعی است یا نه من كاری با این موضوع ندارم ولی به ریشه یابی این موضوع میپردازم.اینكه چرا این اتفاق در كشور به ظاهر اسلامی ما بیشتر از كشورهای سكولار رخ میدهد.
عكس تزئینی است
هم سن و سال های من قطعا دهه 70 را به یاد دارند كه در مدارس ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان چطور در مورد پوشش و نوع لباس پوشیدنمان سخت گیری میكردند و پوشیدن شلوار لی آرزویی دست نیافتنی مینمود!عقده ،حاصل این محدودیت بود.روزی كه در دبیرستان این محدودیت ها برداشته شد عده ای از فرط خوشحالی كم مانده بود با شلوارك در كلاس حضور پیدا كنند!
زمانی كه وارد دانشگاه شدیم نه تنها محدودیتی نبود بلكه پوشیدن لباسی به غیر از "لباس بدن نما"باعث میشد شخص فردی عقب افتاده  به نظر برسد.
در واقع جوانان این بار با "مد روز" و "شیك پوشی"به جنگ حكومت نفاق و پلشتی رفتند.حالا عده ای پیدا شده اند كه انگ های مختلفی به این شیك پوشان میزنند.كمترین این تهمت ها "همجنس باز بودن" است.تهمت زدن بدون تحقیق و تفحص كاری است كه حكومت اسلامی در این سی و یك سال گذشته باب كرده.ولی من به مطلبی به زبان انگلیسی در ابن مورد دست پیدا كردم كه لینكشو  میذارم و ترجمه ی قسمتی از آن:
مطالعاتی که اخیرا در بریتانیا انجام شده نشان میدهد زنان به مردانی که چهره های زنانه دارند علاقه بیشتری نشان می دهند. پیش ترها، زنان به مردانی که چهره مردانه داشتند توجه نشان می دادند چرا که چنین مردانی دارای ژن هایی اند که منجر به تولید فرزندانی قوی تر می شود.در حال حاضر به دلیل رشد بهداشت و بالا رفتن استانداردهای سلامتی در کشورهای پیشرفته، زنان تا حد زیادی از نظر سلامتی خیالشان راحت شده است و به همین خاطر به دنبال مردانی با چهره هایی ظریف و زنانه هستند
http://www.telegraph.co.uk/science/science-news/7457138/Why-women-now-prefer-Johnny-Depp-to-Sean-Connery.html
شاید بتوانیم نتیجه گیری كنیم "تو ایران دخترها دیگه از پسرهایی که خیلی میخوان مردونه به نظر بیان و شاید اونها رو یاد بازیگرهای فیلم فارسی های قدیم میندازه دیگه خوششون نمیاد. یا اینکه خود پسرها فکر میکنن به چهره زنانه” نزدیکتر شدن بهتر و جذابتره. یعنی تقاضاست که باعث تغییر شده و یا عرضه است که تقاضای جدیدی به وجود اورده. به نظرم این نشون میده معنای جدیدی برای مردانگی و مردانه بودن توی ایران بر خلاف تمام مخالفتهای فرهنگی داره بوجود میاد.موضوع جالب و در عین حال مهم كه كمتر به این موارد پرداخته میشه.البته این مقاله بسیار ناقص است و من تنها به گوشه ای از این بحث اشاره كردم.

اصل ولایت فقیه چگونه به تصویب رسید؟


با اینكه رشته دانشگاهیم فنی است ولی علاقه زیادی به تاریخ دارم و در این چند روز كه فرصت داشتم به تحقیق در مورد یكی از موضوعاتی پرداختم كه بی شك مهمترین اصل در قانون اساسی به حساب میاید.بطور کاملا اتفاقی کتابی به دست آوردم که چند دقیقه تورق سرپایی اش کافی بود تا از آنچه میخواندم ، غرق شگفتی شوم . کتابی که در سال 1364 توسط انتشارات روابط عمومی مجلس منتشر شده است و صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهایی قانون اساسی سال 58 در آن آمده است . کتابی است بالغ بر 2000 صفحه و حوصله و دقت و نکته سنجی بسیار نیاز دارد . با این حال شاید هر علاقه مند تاریخ که سرنوشت کشورش را در خور اهمیت می یابد ، پیش از هر چیزی ، سراغ اصل پنجم را بجوید . همان اصل دو خطی به ظاهر ساده ای که قدرت سیاسی مطلقه را در اختیار فقیهی قرار می داد که بایستی عادل ، باتقوا و آگاه به زمان باشد . چند شب پیش که ساعت از نیمه های شب نیز گذشته بود ، خواندن آن بخش را به پایان رساندم و تنها چیزی که حس می کردم ، عرق سردی بود که بر پیشانی ام نشسته بود . احوالم دگرگون شده بود ، نه بخاطر آنکه با این اصل موافق یا مخالف بوده باشم ، بل از نحوه ی طرح اصول قانون اساسی و چگونگی تصویب شان (بویژه این اصل)در شگفت مانده بودم . پس این چنین بود که نسل هایی در پس قرائتی محدود ، تفننی و نگاهی غیر حقوقی و غیر علمی روز و شب خود را به افسوس گذرانده اند.جالب اینجاست كه این اصل مهم كه سرنوشت كشور و حداقل سه نسل ایرانی را رقم زد در كمتر از یكروز و با كمترین بحث و جدل و تحقیق به تصویب رسید.اصلی كه مرحوم آیت آلله منتظری یكی از بنیانگذارانش بود .كسی كه بیست سال بعد از تصویب،این اصل را مصداق "شرك"دانست و تاوان این حرفش را و شاید خیانتش در آنزمان به ملت را البته با هزینه بسیار پرداخت.اینكه پدران ما بدون توجه به این اصل در دامی افتادند كه در حال حاضر فرزندانشان تاوان این بی توجهی را میپردازند.اصل ولایت فقیه به معنی ساده تر یعنی اینكه یك روضه خوان را به مقام خدایی رساندن.یعنی اینكه سخنان ولی فقیه هم عرض سخنان پیامبر و خداست.یعنی انتقاد از ولی فقیه به مثابه انتقاد از خداست و خون چنین شخصی باید ریخته شود.باهم بخش هایی ازآن جلسه رالحظه به لحظه ورق می زنیم ؛ لحظه هایی که آینده ی ایران رابرای همیشه دگرگون ساخت:
نائب رئیس (بهشتی) : با توجه به بحث های گسترده ای که در گروه ها و در جلسه ی مشترک گروه ها درباره ی اصل پنج شده ، نظر بر اینست که بتوانیم این اصل را با اظهار نظر یک موافق و یک مخالف به رای بگذاریم . برای اینکه بحث مان به درازا نکشد ، اولین نفری که بعنوان مخالف میخواهد صحبت کند ، نوبت برای صحبت بگیرد تا یک نفر هم بعنوان موافق از گروه یک یا اگر مناسب بود از گروههای دیگر ، بیاید دفاع کند . آقای مراغه ای شما بعنوان مخالف ثبت نام کرده اید ؟
مقدم مراغه ای : بله ، من بعنوان مخالف می خواهم صحبت کنم .
نائب رئیس : بفرمائید .
مقدم مراغه ای : بنام خدا . ما آذربایجانی ها یک ضرب المثلی داریم که وقتی به ترکی می گوییم خیلی دلنشین است ٰ ولی نمی دانم وقتی ترجمه می شود چقدر اثر دارد . میگوئیم دوست آن است که وقتی پیش آمدی می شود بگوید « گفته بودم » اما دشمن می گوید « میخواستم بگویم » حالا اگر من هم مطلبی را عرض می کنم بعنوان یک دوست و یک همسنگر و بعنوان کسی که در این مبارزه شرکت داشته است ، عرایضی را می گویم . امروز با احساس مسئولیت در مقابل تاریخ ، مطلبی را که بالاخره باید کسی در این مجلس عنوان می کرد بعرض می رسانم .
در این مجلس به قرآن مجید سوگند یاد کرده ام که طبق آنچه وظیفه ی نمایندگی ایجاب می کند ، عمل کنم . به انقلاب اسلامی ایران علاقه دارم ، رهبری امام را پذیرفته ام ، به روحانیت ارج می گذارم و آمادگی شهادت دارم و در هدف هیچگونه اختلافی نیست ، ولی در عمل نظراتی دارم که عرضمی کنم .
مطالبی که می گویم ، برای امروز نیست ، برای فرداهاست قانون اساسی برای یک نسل تنظیم نمی شود ، باید دارای ابعاد زمانی و مکانی باشد ، باید پیش بینی آینده و نسل های جدید را بکند . اگر امروز اسلام به این درجه از قدرت و نفوذ رسیده است که مردمی بی سلاح توانسته اند رژیم پلیسی و نظامی آنچنانی را سرنگون کنند ، برای آن است که اسلام ازلی و ابدی و متحرک است .
آنها که در متن مبارزات برعلیه رژیم بودند میدانند که وقتی مخالفت ها با رژیم گذشته آغاز شد ، در همان زمانی که جنگ های چریکی درگرفت و روشنفکرها و دانشگاهی ها درگیر مبارزه شدند ، مردمان آگاه چشم به روحانیت دوخته بودند و می دانستند تنها عاملی که می تواند آن قدرت شیطانی را منکوب کند ، ایمان دینی و نفوذ روحانیت است . به همین جهت بود که همه ی گروهها رهبری امام خمینی را پذیرفتند و امام با اتکا به نیروی معنوی اسلامی ، پیروزی ملت را تامین نمود و همه ی جهان متوجه نیروی عظیم اسلام و قدرت ایمان مردم مسلمان ایران شدند و فصل جدیدی در مبارزات ملی مردمی باز شد .
مردم ایران با اتکا به ایمان و معتقدات اسلامی خود ، یکپارچه رهبری امام خمینی را پذیرفته اند . امام خمینی برای احراز رهبری ، استناد به قانون اساسی نکرده است و هنوز هم نفوذ و قدرتی که امام منبعث از قانون اساسی مدون نیست ، بلکه سرچشمه ی نیروی رهبری امام ، اسلام است که به ذات دارای نیرو است .
این مطلب را بعنوان مقدمه عرض کردم تا برسم به مطلبی که در قانون اساسی جدید عنوان شده است و می گویند که اسلام را باید مستحکم کرد . در کمال خضوع می کنم آقایان ، سعی کنید قانون اساسی را مبانی اسلام تحکیم کند . اسلام با قدرتی که دارد و آیات آنرا در انقلاب اخیر دیده ایم ، نیازی به قانون اساسی ندارد . اکثریت ملت ایران مسلمان اند ، با اتکا به اسلام قیام کرده ایم و از طریق همه پرسی ملت به جمهوری اسلامی رای داده است .
جمهوری اسلامی از دو کلمه ی اسلام و جمهوری تشکیل می شود که اسلام محتوا است و جمهوری قالب آن . ما اگر اصول دین اسلام را در قانون اساسی بیاوریم ، خدمتی نکرده ایم . چون اصل اسلام پشتوانه های مستحکم تری از قانون اساسی دارند و نباید کاری کنیم که نیروی اسلام را که اکنون در اوج است و امید در دلها بوجود آورده است ، بصورت قوانینی که ممکن است هر روز تغییر کند درآوریم . به این جهت است که بنده معتقدم اسلام را با پشتوانه ی هزار و چهارصد ساله اش که هنوز چنین جوان است ، در مافوق قانون قرار دهیم …
قانون اساسی پیشنهادی توسط عده ای از افراد اسلام شناس و مورد اعتماد تهیه شده و تا آنجایی که بنده اطلاع دارم ، این قانون به تصویب شورای انقلاب و مراجع تقلید و رهبر انقلاب رسیده است . رادیو تلویزیون و وسائل ارتباط جمعی ، مردم را با آن آشنا کرده اند و با توضیحاتی که به مردم داده ایم ، مردم ما را انتخاب کرده اند . بررسی نهایی قانون اساسی به ما واگذار شده است و شش هفته وقت تعیین کرده ایم که این قانون را اصلاح و تصویب کنیم . حالا به جای اصل سوم با اصل پنج جدید روبرو هستیم که من داخل ماهیت آن نمی شوم . به هر حال اصل سوم قانون پیشنهادی با اصل پنجم اخیر معارض هستند .
اوضاع نسبت به چند ماه پیش تغییر کرده است ، شرایط استثنایی در مملکت وجود دارد ، مطبوعات در شرایط خاص و استثنایی قرار دارند . گروه های سیاسی که در مبارزه شرکت داشتند درگیر پاره ای مسائل هستند که طرح آن در اینجا ضرورتی ندارد . در چنین شرایطی تغییر ناگهانی اصل سوم که در هر حال ملت از آن آگاه و بر آن تائید داشته است ، بصورت فعلی در مجلس خبرگان در شان مجلس نیست . البته اگر ما بعنوان نمایندگان مجلس موسسان تعیین شده بودیم و وقت و فرصت داشتیم که مثلا یک سال بنشینیم و با جمع آوری و کسب نظر عمومی ، طرح جدیدی تهیه کنیم ، آن مطلب دیگری بود و هنوز هم دیر نشده است . باید این مطلب را صریحا به ملت اعلام کنیم و تشکیل جلسات خصوصی هم ضرورت ندارد . در جلسات عمومی بحث کنیم و ببینیم آیا ولایت فقیه که از نظر اصل مورد قبول است ، چطور باید تنظیم شود ؟ وقتی می گویم در اصل ، منظور این است که اسلام باید حاکم باشد ، ولی نباید اسلام را یک طبقه ی خاص در انحصار خود بگیرد . آن وقت ممکن است اسلام ابزاری شود در دست قدرت طلبان و این تصور حاصل شود که مبارزه ای را همه ی ملت شروع کرده است ، اما پس از پیروزی عده ای می خواهند همرزمان خود را کنار بگذارند .
در اینجا لازم به یادآوری است که ما قانون برای امروز وضع نمی کنیم . بنده امروز با دوستان صحبت می کردم که اصلی تهیه شود که امام خمینی برای مدت معینی و یا مادام العمر بعنوان رهبر قانونی مملکت حکومت نمایند ، ولی در این هزار و چهارصد سال ، امام خمینی استثنا است . امام با همه ی قدرتی که دارد ساده زندگی می کند ، ساده صحبت می کند ، ساده مردم را می پذیرد . از کجا می توانیم امیدوار شویم که در آینده نیز رهبری اینچنین داشته باشیم ؟ بعضی از آقایان می گویند رهبر انتخابی باشد ، اگر انتخابی باشد می شود رئیس جمهور ، با شرایطی که برای رئیس جمهور تصویب می کنیم ریاست جمهور در انحصار طبقه ی خاصی نیست یک روحانی هم مثل یک سیاستمدار مسلمان میتواند ریاست جمهوری را احراز کند . ما اگر بخواهیم با استفاده از نیروی اسلام ، حکومت را در اختیار یک طبقه ی خاص قرار دهیم ، برای جامعه قابل قبول نخواهد بود …
اجازه بدهبد سخن خود را با چند جمله از آخرین خطبه ی مجاهد بزرگ آیت الله طالقانی پایان دهم .
« هدف پیامبر آزاد کردن مردم بود . آزاد کردن از تحمیلات طبقاتی ، آزاد کردن از اندیشه های شرکی که تحمیل شده ، آزاد کردن از احکام و قوانینی که بسود یک گروه و یک طبقه به دیگران تحمیل شده ، این رسالت پیامبر شما بود ، ما هم باید دنبال این رسالت باشیم . این شهدای ما هم دنبال این رسالت بودند ، در مقابل فرهنگ تحمیلی ، در برابر قوانین تحمیلی ، در برابر محدودیت های پلیسی که گاهی به اسم دین بر مردم تحمیلی می شد که از همه خطرناکتر بود ، این خطرناکترین تحمیلات است . یعنی آنچه از جانب خدا نیست ، از جانب حق نیست ، آنها را به اسم خدا به دست و پای مردم ببندند و مردم را از حرکت حیاتی بازدارند ، حق اعتراض و انتقاد به کسی ندهند ، حق فعالیت آزاد به مردم ؛ مسلمانان و مردم آزاده ی دنیا ندهند . »

همانطور که خواندید ، نطق رحمت الله مقدم مراغه ای در جلسه ی بعد از ظهر بیست و یک شهریور 1358 ، اولین و آخرین موضع مخالف علنی در روند تصویب اصل پنجم قانون اساسی به شمار می رود . این جلسه از جهاتی دارای اهمیت است .نخست آنکه اولین جلسه ی مجلس خبرگان قانون اساسی است که پس از درگذشت آیت الله طالقانی برگزار می شود . دوم آنکه آیت الله منتظری تنها در دقایقی از این جلسه ریاست مجلس را برعهده دارد و اداره ی جلسه بر عهده ی آیت الله بهشتی است .منتظری و بهشتی بیشترین نقش را در تهیه و تصویب این اصل داشته اند، ولی بهشتی بعنوان رئیس مجلس آنزمان بطور علنی ، با زیرپا گذاشتن قوانین مصوب داخلی و آئین نامه های مجلس خبرگان قانون اساسی ، اجازه ی صحبت به بیش از یک موافق و مخالف را نمی دهد . در بررسی تک تک اصول قانون اساسی ، روال بر این بود که دو نفر بعنوان موافق و دونفر بعنوان مخالف صحبت کنند ، اما بهشتی با این توجیه که بحث های خصوصی به قدر کفایت بوده است ، از بسط مباحث در جلسه ی علنی مجلس جلوگیری می کند . شگفت آور آنکه تنها کسی که بعنوان موافق این اصل نطق می کند ، کسی جز خود بهشتی نیست . بهشتی بیش از دوبرابر زمان نطق مقدم مراغه ای به عنوان موافق سخنرانی می کند که اعتراض اعضای دیگر از جمله حبیب اله طاهری ، آیت الله سبحانی و حجتی کرمانی را برمی انگیزد . اما شاید مهمترین مخالفت را عزت الله سحابی ابراز می کند : « این اصل یک اصل بسیار اصولی و اساسی است و انقلابی در جامعه ی ایران ایجاد خواهد کرد . بنابراین نگذارید که این اصل سرسری بگذرد . در جلسات خصوصی بنده بعنوان مخالف فقط ده دقیقه توانستم صحبت کنم ، در حالیکه دهها مطلب دیگر داشتم که فرصت نشد و در حدود بیست نفر و شاید سی نفر در دنباله ی حرفهای من جواب دادند و باز جواب داشت ولی به هیچ کدام نوبت نرسید . بنابراین روی این اصل بقدر کافی در این مجلس خبرگان توضیح داده نشده . شما اگر بخواهید با یک قیام و قعود مساله را تمام بکنید ، این در نظر ملت ایران مساله ای است که ایجاد مسائل و مشکلات خواهد کرد و خود جنابعالی (بهشتی) اینجا مطالبی فرمودید که این مطالب در آن جلسه گفته نشده بود و جوابش نیز داده نشده بود ، همین مطالب شما جواب دارد »
جواب بهشتی به حجتی کرمانی و سحابی این است که بگذارید پیشنهاد کفایت مذاکرات را به رای نمایندگان بگذاریم ( پیشنهادی که با 52 رای از مجموع 64 نفر رای می آورد و این البته چندان عجیب نیست ) ، اما آیا یک اصل روشن در آئین نامه را می توان با پیشنهاد کفایت مذاکرات به کناری نهاد . آیا ایم این کار ، نوعی تلقین به نمایندگان نیست ؟ آیا رئیس جلسه نبایستی موضع مستقل و بی طرفانه نسبت به مطالب مطرحه داشته باشد ؟ و مهم تر آنکه اصرار بهشتی برای تصویب سریع این اصل به چه علتی است ؟ چرا چنین سریع و شتابزده ؟!
این شاید پرسشی باشد که بتوان در آینده از لابه لای گفته ها و ناگفته ها پاسخی بر آن یافت .
قسمتی از متن از وبلاگ http://passionofanna.wordpress.com گرفته شده است.

چند كلمه حرف حساب با مهندس موسوی


آقای موسوی پایداری شما در این مدت در مقابل فشارها و تهدیدها ستودنی است.ولی چندسوال ذهن من و شاید اكثر سبزها را مشغول كرده و امیدواریم شما در بیانیه های آتی شفافتر به این قضایا بپردازید.
شما بارها از دولت درخواست مجوز راهپیمایی كرده اید.برای چه؟ 25 خرداد و حضور سه و نیم میلیون نفر حضوری بیسابقه را رقم زد.شما چه استفاده ای از این روز و 10 روز تظاهرات مدنی مردم در آن روزهای حساس كردید كه كه میخواهید الان در یك روز بكنید.اگر شما واقعا میخواستید این حكومت عقب نشینی كند میتوانستید به معترضان بگویید در خیابانها چادر برپا كنند و مردم به خانه ها برنگردند.شما عمدا از آنروزها استفاده نكردید.چون نمیخواستید حكومت اسلامی بیش از این بی آبرو شود.چون شما نمیخواستید حكومت سرنگون شود.گیرم الان دولت كودتا مجوزی برای راهپیمایی صادر كرد.خب حالا شما میخواهید چكار كنید.بازهم جلادان و كفتاران آماده كشتن و شناسایی و كهریزكی كردن هستند.من خودم روز 25 خرداد آمدم و آنروزهمه چیز آماده برچیدن این دولت كودتایی بود ولی دریغ از فرصت از دست رفته.25خرداد حكومت در آستانه سقوط قرار گرفت ولی شما بجای تكیه كردن به مردم آنروزها در بدر دنبال خامنه ای بودید كه به قولی كه به شما درباره ریاست جمهوری بود عمل كند.بجای تكیه بر مردم،امیدوار به مرحمت رهبر دیكتاتور بودید.نكته دیگرخواستها و نوع چانه زنی شما و كروبی است.آنزمان خمینی كه رهبری قدرتمند به حساب میامد از روز اول گفت كه شاه باید برود و شاه بعد از چهار بار عوض كردن نخست وزیر رفت حالا شما چسبیده اید به محاكمه چند نفر دون پایه و یا آزادی زندانیان بی گناه.لااقل اگر صد نخواستید به نود بچسبید تا به هشتاد برسیم.شما به "چهل"چسبیده اید و امیدوارید هشتاد بدهند.آقای موسوی اخیرا در سایت كلمه كه متعلق به شماست و دیدگاههای شما را بیان میكند مطلبی نگاشته شده به عنوان"توافق نانوشته اپوزیسیون ضد انقلاب و حلقه محفلی قتل های زنجیره ای"در این مقاله به مواردی اشاره شده كه جای تامل بسیار دارد وانگار قلم تهمت و افترا از نوع حسین بازجو به سایت شما هم سرایت كرده.در جایی گفته شده "در حالی که هسته مرکزی و بدنه ی عظیم جنبش سبز همواره بر مواضع اصلاحی و اصولی خود در راستای بازگشت به ارزش های انقلاب ۵۷ تاکید و ایجاد شرایطی برای تحقق قانون اساسی جمهوری اسلامی را یکی از آرمان های خود اعلام کرده است اپوزیسیون ضد انقلاب همچون خانواده  شاه  معدوم و حلقه محفلی قتل های زنجیره ای با پوشش رسانه ای و تبلیغات در رسانه های آلت دست خود همچون کیهان اصرار عجیبی بر براندازمعرفی کردن جنبش دارند" انگار اصلاح طلبان آنقدر ذلیل و بدبخت شده اند كه حتی بعد از اینكه حكومت اسلامی این حزب را مطرود و دادگاهی میكند باز این به اصطلاح اصلاح طلبان مثل كنه خود را به حكومت میچسبانند و دم از بازگشت به آرمانها و ارزش های انقلاب ۵۷ میكنند.این بیشتر به طنز تلخی می ماند كه مردم ایران بعد از هزار بدبختی و فلاكت و جنگ و كشتار دهه 60 و خفقان سه دهه و عقب ماندگیهای به بار آمده از همین آرمانها باز دوباره عقب گرد كنیم و باز به سال 57 برسیم و آزموده را دوباره بیازماییم.در جای دیگر گفته شده " اپوزیسیون ضد انقلاب که مطرود ملت می باشد هدف مطلوب خود را در براندازی کامل جمهوری اسلامی می داند"اولا شما از كجا میدانید اپوزیسیون ضد انقلاب مطرود ملت است.آیا رای گیری كرده اید یا همچون كیهان بدون دلیل و مدرك حرفی میزنید.اگر منظورتان ازاپوزیسیون ضد انقلاب مشروطه خواهان و سلطنت طلبان است مطمئن باشید این گروهها از احزاب اصولگرا و سایر احزاب حكومت اسلامی محبوبتر است.ویا در جای دیگر به دكتر علیرضا نوری زاده كسی كه اولین بار افشا كننده قتل های زنجیره ای بود لقب" حلقه محفلی قتل های زنجیره ای"داده اید.این نوع نگارش به سخره گرفتن افكار عمومی است و فقط بی شرمی مثل شریعتمداری میتواند چنین بنگارد.به خاندان پهلوی لقب "خائن"داده اید.امروزه با گذشت 31 سال از حكومت اسلامی مردم ایران بهتر تشخیص داده اند خائن كیست.  
آقای موسوی به قرقیزستان نگاه كنید و به رهبر مخالفان حكومت كه شعارش نه برگشتن به گذشته بلكه امید به آینده روشن بود و محل تظاهراتشان نه میدانهای شهر بلكه تسخیر صداوسیما وبه اشغال درآوردن نهادهای امنیتی بود وآنان در عرض یكروز پیروز شدند و ما بعد از گذشت یكسال دم از بازگشت به آرمانهای امام راحل میزنیم و هربار با تكرار این شعار كلیشه ای عده ی زیادی از هواداران جنبش سبز را از دست میدهیم.آقای موسوی شما دربزنگاه تاریخی قرار گرفته اید.اگر اشتباه كنید خون شهیدان و رنج اسیران به پای شما هم نوشته خواهد شد.شما با پای خود وارد این كارزار شده اید و اگریادتان باشد كروبی در مناظره تلویزیونی به شما درباره این روزها هشدار داد و شما گفتید كه من یك مرد انقلابی هستم.آقای موسوی امام مرد.امام هم از نظر جسمی و هم از نظر محبوبیت مرده است.مردم از امام متنفرند.امام یادآور شكنجه،دروغ،كشتن و جنایت،فقروبدبختی و جنگ است.اینقدر از امام دم نزنید.مردم برای امام تره هم خرد نمیكنند.خواست مردم سرنگونی این رژیم جهل و جور و ستم است.اگر این رژیم اصلاح پذیر بود در هشت سال دوران خاتمی اصلاح میشد.و در آخر اگر هدف جنبش سبز بازگشت به آرمانهای امام راحل است من نیستم و شما هم بهتر است در این نكته تامل بفرمائید.

اصلاح طلب یا منفعت طلب ...


حتما دفاع جانانه احمدی نژاد از دکترای تقلبی کردان و حمایت بی دریغ ازمشائی را یادتان هست که چطور تمامی انتقادات را به جان خرید ولی از همفکرانش در مقابل اربابش و سایر هم حزبی هایش دفاع کرد.در طرف مقابل عزل و محاکمه وزیر کشور اصلاحات عبدالله نوری و برکناری مهاجرانی وزیر ارشاد وقت بدستور رهبری هم در اذهان باقی مانده است که خاتمی حمایت نیم بندی برای خالی نماندن عریضه از آنان کرد و صلاحش را(نه صلاح مملکت) در  این دید که دو نفر از بهترین وزیران را کنار بگذارد.ما این همه از احمدی نژاد انتقاد میکنیم ولی گر عیب بگفتی هنرش نیز بگو.شهامت و جسارت و کله شقی که عناصر مهم یک سیاست مدار هست در وجود احمدی نژاد پیدا میشود هرچند عناصر دیگری هم مثل دروغگویی و فریبکاری هم در وی نمود پیدا کرده که در اینجا بحث ما روی عنصر جسارت اوست.ولی خاتمی با دارا بودن همه ی ویژگی های مثبت از دارا بودن عنصری بنام "جسارت"بی نصیب هست و این نکته ضعف وی ضربات مهلکی بر طرفدارانش زد.اگر خاتمی در جریان قتلهای زنجیره ای،حمله به کوی دانشگاه،بازداشت روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان،برکنار شدن وزرا بدستور رهبر،لایحه اصلاح مطبوعات و انتخابات،تقلب در انتخابات دوره ششم مجلس،تقلب در انتخابات ریاست جمهوری سال 84،رد صلاحیت نمایندگان اصلاح طلب در دوره هفتم مجلس،بازداشت بی دلیل دانشجویان و ستاره دار کردن آنان و ...(که همه این موارد در دوران هشت ساله ریاست جمهوری خاتمی رخ داد)شهامت پیگیری و جسارت دفاع از حقوق ضایع شده طرفدارانش را داشت ما اکنون به این مرحله از سیاهی نمی رسیدیم.این روزها که خاتمی فراغ بالی برای فکر کردن پیدا کرده شاید دائما این جمله به ذهنش خطور میکند که:"از ماست که بر ماست" ولی امروز برای جبران دیر شده است.یا همین کروبی که احترام زیادی برایش قائلم(ودرطول زندگیم تنها رایی که داده ام به کروبی بوده)ایشان بعد از برکنار شدن از مناصب حکومتی شهامت گفتن حقایق را پیدا کرده یادمان نمیرود لقب "ترمز اصلاحات"که در دوران ریاست وی بر مجلس ششم دادند.زمانی را به یاد می آورم که اعلمی نماینده شجاع مجلس در دفاع از حقوق ملت سخن میراند و آقای کروبی صحبت های این نماینده را قطع میکرد تا به نظام اسلامی خدشه ای وارد نشود.یا کارنامه ایشان در مجالس اول،دوم و سوم بر همگان آشکار است که با کوچکترین انتقاد از حکومت صبرشان لبریز شده و  شروع به تهدید و ارعاب فرد فرد منتقد میکردند.یا سایر اصلاح طلبان را در نظر بگیرید.ابطحی و عطریانفر که بیشتر به کاریکاتور اصلاحات میمانند به چه راحتی جا میزنند و اعتراف میکنند.بدبختی ما در ایندوره ی زمانی این است که روشنفکر و اصلاح طلب واقعی نداریم و بیشتر اصلاح طلبان موجود منفعت طلب وفاقد شجاعت لازم برای رهبری این مردم شجاع و بپاخواسته هستند.روزی روزگاری در این مملکت روشنفکران ما دکتر بختیار و مهندس بازرگان بودند و امروز روشنفکران ما به آخوند ابطحی و عطریانفر محدود میشود و آن سخن نغز! ابطحی که در افاضاتی فرمودند:"تقلب اسم رمز آشوب بود"همه بیاد داریم .ابطحی فردی که به بهترین دوستش و استادش خاتمی لقب"خائن"داد...و البته تاریخ گواهی خواهد داد چه کسی خائن است و چه کسی...بماند
اصلاح طلبان حال آنقدر ذلیل شده اند كه علی رغم اینكه حكومت اسلامی آنان را از حاكمیت حذف كرده باز نیم نگاهی به انتخابات پیش رو دارند و تنها درخواستشان از حاكمیت داشتن تریبون برای بیان دیدگاهایشان و در صورت امكان تایید صلاحیتشان برای انتخابات بعدی است.و در این بین كسی مثل خسرو خوبان(حسینیان)پیدا میشود كه با نیشخند به اصلاحاتچی ها بخاطر اعلام آمادگی احزابی چون سازمان مجاهدین انقلاب و جبهه مشارکت برای حضور در انتخابات شوراها، بگوید:اصلاح‌‌‌‌‌‌‌‌‌طلبان حق پشیمانی و بازگشت ندارند چون خیلی دیر شده است!
خیلی رك و راست میخواهم بگویم در انتخابات اخیر ریاست جمهوری افرادی كه اطراف دوكاندیدای اصلاح طلب جمع شده بودند بخاطر این بود كه چهار سال دستشان از منابع مالی حكومت قطع شده بود و باز میخواستند برگردند و این منابع عظیم را از دست دارودسته ی احمدی نژاد پس بگیرند ودر این بین باز سر مردم بی كلاه میماند.بر خلاف مهندس موسوی كه  شخصی متین ،متدین ،عدالتخواه ،درستکار و پاکدست ،متعهد ،ساده زیست و ارزشگراست برخی از اطرافیانش كارنامه قابل قبولی نداشته و ندارند.كارنامه اصلاح طلبان هم مثل حكومت جمهوری اسلامی پیش روی مردم است و مردم شناخت كافی از این افراد دارند. به دوستان سبزی كه اصلاحات را در این شرایط راهكارمیدانند میگویم كه اصلاحات زمانی امكانپذیر است كه حكومت خواهان اصلاح باشد مثل اواخر دوران پهلوی كه رژیم بدنبال رفرم بود.الان حكومت اسلامی هر اصلاح طلب اعتدالگرایی را یا در زندان حبس كرده و یا كاری كرده كه فراری شوند و دست آخر اگر زندان موثر نبود و طرف فراری هم نشد با شمشیر زبانش را میبرند وقلمش را میشكنند.اصلاحات تا زمانیكه اصلی بنام اصل ولایت فقیه وجود دارد آب در هاون كوبیدن است.بیایید یكبار كه شده با مردم رو راست باشیم. سال 76 همه چیز برای اصلاحات آماده بود نه سپاه اینهمه گردن گلفت بود و نه لیاس شخصی ها و نیروهای نظامی این همه وحشی .نه باندهای فساد اینقدر ریشه دار.ولی دیدیم كه اصلاحات به نتیچه نرسید.چون شدنی نیست.
و در آخر باید یادی کنم از روزنامه نگاران باشرف که یا در زندانند و یا در زندان وجود خویش به خود سانسوری مشغول و به یاد شرف آل قلم زیدآبادی عزیز و وبلاگ نویسان سبز که جان شیرینشان را در کف دست نهاده و با قلم خویش رگه هایی از امید و آگاهی را در جامعه بارور میکنند.و به یاد وبلاگ نویسان دربند و شهید...

چرا آذری ها به جنبش سبز نمی پیوندند؟


رویدادهای بیسابقه در یكسال گذشته باعث بروز صحنه های نبرد خیابانی در شهرهای بزرگ و كوچك ایران گردیده است. تهران به عنوان بزرگترین محل تجمع سبزها ركوردی بیسابقه از حضور سه و نیم میلیون سبز در خیابانهای پایتخت را رقم زد.اصفهان،شیراز و گاهی مشهد و اهواز جولانگاه سبزهای معترض بود البته در ابعادی كوچكتر از تهران.ولی دریغ از تبریز؛یادمان نمیرود راهپیمایی 29 بهمن 56 كه سرآغاز انقلاب شد وتظاهرات عاشورای سال 57تبریز كه پایه های سلطنت پهلوی را لرزانتر از هر وقت دیگر ساخت.تبریز از اول نماد مبارزه با زور ودیكتاتوری بوده.سرداران دلیر و سربازان شجاع آذربایجان صدسال پیش مشروطیت را برای ایران به ارمغان آوردند و با خون خود درخت آزادی را برای همه ایران آبیاری كردند.در مورد نقش آذربایجان در انقلاب57 آیت الله خمینی گفتند:"اگر قیام مستمرآذربایجان نبود انقلابی در ایران روی نمیداد".كه البته حرفی است بجا.
اما امروز در شرایط حساس كنونی كه آزادی ایران به همه ایرانیان بستگی دارد و همه شهرهای كوچك و بزرگ ایران به سهم خود شهید و اسیر میدهد،آذربایجان به خواب عمیقی فرو رفته.انگار كه هیج اتفاقی نیفتاده.به جز عده ای قلیل كسی اعتراضی نمیكند انگار آذربایجان عزیزمان تبدیل به سوئیس و نروژ شده و فقر و بیكاری در این خطه وجود ندارد و مردم آذری از زندگیشان نهایت لذت را میبرند و تنها مشكلی كه آذریها دارند این شده كه تراكتور بازی بعدیش را میبرد یا نه!
در این وانفسا كه ایرانیان باید همبستگی خودشان را بیشتر و بیشتر كنند آذریها در ورزشگاه همچون هواداران بارسلونا حس ناسیونالیستی شان گل میكند و آذربایجان گویان در پس فكرشان و كلامشان از تجزیه و پیوستن به كشور الهام علی اف(دیكتاتوری از جنس دیكتاتورهای بلوك شرق)یاد میكنند.در بازی تراكتور با پرسپولیس عده ی زیادی از هواداران به فارسها لقب افغانی(برای تحقیر قوم فارس)میدهند.غافل از اینكه بازی خطرناكی را شروع میكنند(و یا ادامه میدهند)
چندهفته پیش در سفری كه به دیار آذربایجان داشتم علت نپیوستن آذری ها به جنبش سبز را از چند نفر پرسیدم،پاسخها جای تامل دارد.ماحصل حرفهایشان این است:ما سال 57 انقلاب كردیم اشتباه كردیم بسمان است خسته شده ایم ما انقلاب میكنیم و كشته و اسیر میدهیم بعد از پیروزی سهم مان را فارسها میبرند به ریشمان هم میخندند تازه برایمان جوك های زشت میسازند ومسخره مان میكنند.ما انقلاب میكنیم ولی بودجه عمرانی و آبادانی تهران و اصفهان را 10 برابر تبریز در نظر میگیرند.زبان مادریمان را ازمون گرفتند.همشون سروته یه كرباسند.برای چه و برای كه انقلاب كنیم؟برای مشتی پان فارسیسم كه تا خرشان از آب گذشت همه چیز را فراموش میكنند.انگار نه انگار كه تا قبل از پیروزی و زمان نبرد ترك دلیر و قهرمان بودیم و بعد از پیروزی ...
این موضوع جای بحث فراوان دارد.به یاد سیاست آخوندی-انگلیسی تفرقه بینداز حكومت كن می افتم.آنقدر بر سر اقلیت های قومی(هر چند آذریها اقلیت نیستند)زده ایم و آگاهانه وناآگاهانه خودمان باعث تفرقه شده ایم كه چنین روزهای حساسی كه جنبش نیاز به حمایت همه ایرانیان دارد اقلیت های ناراحت انتقام خودشان را با عقب كشیدنشان و عدم حمایتشان از ما میگیرند.واقعا نمیدانم به كجا میرویم و به كجا خواهیم رسید ولی این را مطمئنم كه اگر در تبریز عاشورای 57 اتفاق نیفتد و آذریها به جنبش نپیوندند جنبش سبز به پیروزی نخواهد رسید.

مراسم عزاداری وسینه زنی بخاطر رحلت جانگداز مادر حضرت ابوالفضل!


این روزها حوصله اینترنت و فضای مجازی را ندارم.بیشتر اوقات را در كوه و دشت و طبیعت و گاهی دانشگاه سپری میكنم.تا مدتها هم قصد نداشتم چیزی بنویسم ولی دیدار امروزم با یك دوست برادر عرزشی در دانشگاه مرا بر آن داشت تا این پست را بنویسم.امروز در دانشگاه به دوستی برخوردم كه افكار آنتی سبز دارد و شدیدا عرزشی هست!بعد از سلام و احوالپرسی علت سیاهپوش شدنش را پرسیدم و گفتم ایام فاطمیه كه تمام شده و مناسبت خاصی هم نیست و هنوز مدتها مانده تا امام  بسیارعزیزمان راحل شود.نكنه زبانم لال برای آقا(خ.ر)اتفاقی افتاده؟!حتما پدر ومادرت مردند!خواهرت چی؟!اونم نمرده؟!
دوست آنتی سبز نگاه عاقل اندر سفیهی به من كرد و گفت:مگر نمیدانی امروز چه مناسبتی هست؟منم هاج و واج نگاهش كردم.ایام را مرور كردم.قطعا ایام محرم كه نیست چون تازه فارغ شده ایم!ایام فاطمیه هم همینطور.شهادت جانگداز 5 تن آل ابا هم نیست.مطمئنا سالمرگ بقیه امامان شیعه هم نخواهد بود چون خبری از پارچه های سیاه در دانشگاه نیست.پس چه كسی مرده كه من نمیدانم!جواب این سوال حیاتی و مهم در دستان برادر عرزشی بود كه با اندكی تامل و با ژست خاصی چنین توضیح فرمودند:امشب شب وفات حضرت ام البنین هست!
و من ماندم كه این حضرت ام البنین كیست!با احتیاط و به آرامی گفتم:خدا رحمت كنه!حالا این ام البنین كه گفتی كیه؟!فك كنم لقب یكی از پیامبران اولوالعزم باشه!
باز برادر عرزشی نگاه تندی به من كرد و ادامه داد:واقعا نمیدونی؟ایشان مادر بزرگوار علمدار كربلا حضرت ابوالفضل علیه السلام هستند!!!
اولش فكر كردم ایشان شوخی میفرمایند.یعنی كسی در سال 2010 پیدا شده كه بخاطر مرگ مادر ابوالفصل در 1400 سال پیش سیاهپوش شود و قیافه عبوس بگیرد كه فلانی 14قرن پیش مرده و عزاداری كند.یعنی در مملكت آقا امام زمان عزاداری و سیه پوشی و گریه و شیون برای امامان و نوادگانشان كم بود حال بایستی برای مادر ابوالفضل هم عزاداری كنیم.فردا هم احتمالا  باید به سوگ سالمرگ خاله امام صادق و زن پنجم امام جواد بنشینیم و زارزار گریه كنیم.خدایا از كجا به كجا رسیده ایم.جوانان غربی به چه می اندیشند و ما به چه؟ جوان بدبخت ایرانی تقویم بدست دنبال رخدادهای 1400 سال پیش میگردد و ژاپنی ها بدنبال دست یابی به فناوریهای نو برای زندگی بهتر درآینده.البته از قدیم گفته اند خلایق هرچه لایق.گاهی به این می اندیشم كه چرا باید در كشوری به دنیا می آمدم كه تحجر و پسرفت نه تنها كم نمیشود بلكه هر روز ذهن ها رادیكالتر(از هر دو سو)و اندیشه ها متحجرتر میشود.هر روز، روز عزا و من روسیاه بازامیدوار كه روزی هم جشن بگیریم جشنی واقعی وملی.
در این افكار بودم كه برادر عرزشی  با گفتن اینكه مراسم عزاداری و سینه زنی در مسجد امام حسین برگزار میشود مرا دعوت به حضور در این مراسم فوق عرزشی كرد! البته میخواستم ازش بپرسم كه این مراسم در كهریزك هم برقرار است یا نه كه دیدم هوا پس است ومنصرف شدم .حضور در این مراسم عرفانی عرزشی را با كمال میل پذیرفتم تا بروم و به خاطر مرگ مادر ابوالفضل بر سر و سینه ام بزنم تا شاید فرجی شود و ما از دست این نكبت ها خلاصی یابیم!
وقت نیست باید بروم.راستی تا یادم نرفته رحلت جانگداز  حضرت ام البنین علیهما السلام را خدمت همه شما تسلیت عرض میكنم!

حالا که دیگر مرغ طوفان نیست سردارفرداهای ایران کیست؟


حالا که دیگر مرغ ِ طوفان نیست
سردار فرداهای ایران کیست؟
شب کورها شادند و در پرواز
در شهرشان امشب چراغانیست

حالا که دیگر نیست،
انگار می دانیم
او چون عقابی پیر؛ تنها بود
ما در حصار ِ خویشتن، بی او
او در گریز از خویش، با ما بود

آنشب که ایران خسته از فریاد
در دستهای او رهایی یافت
ما بی خبر از وحشتِ تاریخ
رفتیم و تنهایش رها کردیم
او صبح ِ صادق بود و ما مسحور
بر فجر ِ کاذب اقتدا کردیم

حالا که دیگر نیست
انگار می دانیم:
او روشنایی بود و هشیاری
معنای آزادی و بیداری
در دستهایش زندگی جاری
یک لحظه بود امّا، چه بسیاری.

فریادِ او در شعرها جاری ست،
خاموشی اش، آغاز ِ بیداری ست
"شعراز:دكتر نوریزاده"

امروز ضحاكیان از قاتل اندیشه به گرمی استقبال كردند.استقبال از تروریستی كه حتی خودش هم انتظار نداشت دور گردنش دسته گل بیندازند و دهها خبرنگار و عكاس از او گزارش تهیه كنند.كسی كه دكتر بختیار آن پیرمرد لاغراندام را باهمدستی دوستانش به فجیع ترین شكل ممكن كاردآجین كرد.كسی كه نماد دموكراسی را قصابی كرد و امروز با گل و شیرینی  از او بسان قهرمان ملی و سردار فاتح استقبال كردندو باز تروریستی دیگر از فرانسه به مقصد ایران روانه گشت.این تروریست در این مدت نه در سیاهچالهایی همچون اوین و گوهردشت كرج و نه در كهریزك بلكه در فرانسه مهد آزادی و احترام به حقوق شهروندی بسر برد و بغیر از چند سال اول بقیه اوقات در خارج از زندان بود و تنها اجازه برگشت به وطن را نمی یافت كه امروز این اجازه به وی داده شد. یکی از دریغ های بزرگِ من این است که چرا جوانانِ امروزِ ایران، هنوز، ذره ای این مرد بزرگ را نشناخته و نمی شناسند و با شنیدن نام او، به یاد همان شعارهای سفیهانه ی 28 سال پیش که معلّمان بیسواد تاریخ در دوره های راهنمایی و دبیرستان بدانان آموخته اند، مفتخر می شوند. نه تنها جوانان، بلکه بسیاری پدران و مادران انقلابیِ دیروز هم نمی دانند که بختیار که بود؟ چه می گفت و چه می خواست؟ او یکی از بزرگترین مخالفانِ رژیم  شاه و شخص محمّدرضا شاه پهلوی بود و سراسرِ زندگیش را در راهِ آزادی، آرمان مشروطیّت و مبارزه با استبداد و حکومتِ مطلقه ی فردی، سپری کرده بود. حقیقتی که بهتر از هر کس، خود یاران و همرزمانِ او بدان واقف بودند؛ به صداقت و پاکدامنیِ وی، ایمان داشتند امّا در آن بزنگاه شومِ تاریخ، سودای قدرت و مکنت،با چاشنی ساده لوحی و بی سوادی سیاسی آنان را بجای ارجِ دوراندیشی و کوششِ خالصانه برای نجات میهن، به سوی دخیل بستن به درخت سیب نوفل لوشاتو رهنمون ساخت. بختیار تنها ماند. فریادهایش ناشنیده ماند و در خروش  جنون و فریب خوردگی، گم شد؛ امّا درسِ پایمردی و ایستادگی اش در برابر  استبداد و خودکامگی، مانا و پاینده شد. آرمانی که بسیارانی، داعیه دارش بودند؛ امّا او با خون خود، حقّانیّت صداقت، راستی و درستی اش را به ما شناساند.
دولت فخیمه فرانسه كه روزگاری آیت الله خمینی را در آستینش پرورش داده بودودر قتل بختیار نهایت همكاری را با تروریستها داشت،امروز نیز قاتل بختیار را با كلوتید ریس كه اتهامش عكس گرفتن از تظاهرات مردمی و ارسال به دوستانش است مبادله كردوچه معامله ی پرسودی!حال ساركوزی برایمان ژست بگیرد و از سبزها دفاع كند ولی دم خروس فرانسه بیرون زده و این بدان معناست كه گاهی فرانسه هم به ریشمان میخندد.همانطور كه آمریكا و انگلیس میخندند و بقول انیس نقاش(كسی كه برای بار اول دست به ترور ناموفق دكتر بختیار زد)اگر پای منافع اقتصادی بیفتد فرانسه دهها دكتر بختیار را فدای منافعش میكند.و انیس از همكاری پلیس فرانسه پرده برمیدارد و ما امروز به نیكی در مییابیم كه دل بستن به كشورهای غربی میتواند به قیمت از بین رفتن جنبش گردد. وجهه همت دكتر بختیار این بود كه در عین تبلیغ و تلاش برای استقرار دمكراسی و حاكمیت ملی ، مردم را از خطر اعمال نفوذ قدرت های خارجی كه برای تامین منافع خود ، روزگاری حكومت چكمه و روزگاری حكومت نعلین را به ملت ایران را تحمیل میكنند را بر حذر دارد خطر شعار ساده لوحانه  این برود هرچه بجایش بیاید  را به یاد آنها می آورد . عواقب و عوارض یك حكومت قلدری دیگر را كه برخی از سادگی و برخی به اغراض نفع جویانه تجویز میكردند به مردم گوشزد میكرد .مبارزه او برای نجات ایران از بند دیكتاتوری مذهبی و مصون ساختن كشور از خطر انواع دیگر دیكتاتوری بود . اما آن روز كه امكان ایستادگی در برابر سیل بنیان كن نبود ، بختیار كه تا آخرین ساعت درسنگرش باقی مانده بود میتوانست با سربلندی كسی كه تا سر حد توانایی وظیفه انسانی و مالی اش را انجام داده ، خود را از مهلكه كنار بكشد و با سرمایه عزت و اعتباری كه مبارزه چهل ی ساله اش و فداكاری آخرین روزها ، برایش اندوخته بود در ساحل عافیت زندگی امن و آرام و آبرومندی را طی كند را طی كند . برای بختیار ، ایستادگی در برابر هیتلر و موسو لینی و دیگر قلدران و زورگویان یك وظیفه انسانی بوده زیرا آنان به چیزی تجاوز میكردند كه در نظر او گرامی ترین و عزیز ترین نعمت و ثروت آدمی یعنی آزادی و دمكراسی بود و آنگاه كه به وطن بازگشت با عشق آتشین و لایزالی كه به ایران و هرچه ایرانی بود داشت مبارزه برای احقاق حقوق ملت و پیروزی دمكراسی را با شور و اشتیاقی دو چندان زیر پرچم بزرگ مرد تاریخ ایران دكتر محمد مصدق تا سرحد امكان . اقتدار برای استقلال و آزادی ایران و استقرار دمكراسی مبارزه كرد . آنچه بیش از هر چیز آن را به مصدق پیوند میداد ، اعتقاد مشترك آنها به آزادی ، دمكراسی و حكومت قانون بود .
حال نگاهی میندازیم به كارنامه دكتربختیار و نحوه سلاخی شدن ایشان و دوست همراهش سروش کتیبه.
روز ششم اوت ۱۹۹۱، رادیوی خبری دولتی فرانسه، برنامه‏‏های عادی خود را قطع و این خبر را اعلام کرد: «شاپور بختیار، آخرین نخست‏وزیر محمد رضا پهلوی، آخرین شاه ایران، در خانه‏اش در حومه‏ی پاریس، به قتل رسید»بختیار؛مردی که دکترای علوم سیاسی خود را از دانشگاه سوربن دریافت کرد؛ در جنگ‏های داخلی اسپانیا علیه فرانکو جنگید؛ همراه نیروهای مقاومت فرانسه، به عنوان داوطلب در جنگ علیه اشغال فرانسه از سوی نازی‏ها حاضر بود؛ در جریان ملی شدن صنعت نفت با مصدق همراهی کرد؛ در زمان اوج‏گیری انقلاب، مقام نخست‏وزیری را قبول کرد؛ پس از اعلام بی‏طرفی ارتش، مجبور به زندگی مخفی و سپس سفر به فرانسه شد؛ نهضت مقاومت ملی را بنیان گذاشت و به مخالفت صریح با جمهوری اسلامی پرداخت.دو بار طرح‏هایی برای ترور او ناموفق ماند. اما بار آخر در تاریخ پانزدهم مرداد ۱۳۷۰، برابر با ششم اوت ۱۹۹۱، شاپور بختیار و منشی وی، سروش کتیبه، در خانه‏ی مسکونی‏اش در حومه‏ی پاریس، توسط گروهی سه نفره به قتل رسید که علی وکیلی‌راد در سویس دستگیر و به فرانسه تحویل داده شد. وکیلی‌راد در طول محاکمه‏اش در سال ۱۹۹۴، اعتراف کرد که جمهوری اسلامی وی و همکارانش را مأمور قتل شاپور بختیار کرده بود.
پیشینه تاریخی
دشمنی میان دکتر شاپور بختیار و مقامات جمهوری اسلامی به روزهای نخست انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷بازمی‌گردد. دکتر شاپور بختیار حقوق دان و مدافع دمکراسی با تمایلات سوسیال دمکراتیک بود. او یکی از رهبران حزب ایران و جبهه ملی طرفدار مصدق بود که با استبداد محمد رشا شاه پهلوی مخالفت می‌کرد. در دوران تحولات انقلابی سال۱۳۵۷، شاه از میان سایر شخصیتهای معتدل مخالف، از دکتر بختیار خواست تا مقام نخست وزیری را به عهده بگیرد. بختیار این نامزدی شاه را به خاطر آن پذیرفت که معتقد بود برای موفقیت در گذار به دمکراسی نیاز به برقراری حکومت قانون حقوق دمکراتیک است. در طول مدت زمامداریش (۱۳ دی تا ۲۲ بهمن)، او پلیس سیاسی (ساواک) را منحل کرد، تمامی زندانیان سیاسی را آزاد کرد، به مطبوعات آزادی داد، و سانسور را منسوخ کرد. او به ملت درباره ظهور یک دیکتاتوری جدید هشدار داد و از ایرانیان مصرانه خواست تا احزاب سیاسی و اتحادیه‌های کارگری خود را ایجاد کرده و برای انتخابات آماده شوند.آیت الله خمینی، رهبر جنبش مردمی ایران که طرفدار حکومت مذهبی بود، تلاشهای بختیار برای برقراری حکومت دمکراتیک را باطل اعلام کرد و از مردم خواست تا علیه دولت او قیام کنند. در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، دولت بختیار به دنبال شورش مردمی سقوط کردبختیار برای مدت شش ماه در ایران مخفی شد و سپس در تیرماه ۱۳۵۸به فرانسه گریخت. جایی که مخالفتش را با رژیم اسلامی تازه تاسیس شده اعلام کرد و مبارزه برای برقراری یک رژیم دمکراتیک را آغاز کرد. در همین زمان در ایران گروهی به نام "نقاب" از افسران ارتش و عده‌ای غیرنظامی تشکیل شد. آنها درباره تحکیم یک دیکتاتوری جدید در ایران ابراز نگرانی کردند و به حمایت از بختیار به عنوان رهرو واقعی مصدق و رهبر مدافع دمکراسی، برخاستند. روز ۱۶ تیر ۱۳۵۹ مقامات ایران مدعی شدند که شبکه‌ای از نظامیان و غیرنظامیان طرفدار بختیار را که برای سرنگونی رژیم اسلامی توطئه می‌کردند، متلاشی کرده‌اند. در طی ماههای بعد، بیش از یکصد نفر به اتهام عضویت در "نقاب" و هواداری از بختیار اعدام شدند.

تروری که در اینجا مستند شده است، دومین اقدام برای کشتن بختیار بوده است. در سال ۱۳۵۹ جمهوری اسلامی یک واحد تروریستی به رهبری یک فلسطینی بنام "انیس نقاش" را برای برنامه ریزی و انجام ترور بختیار در آپارتمانش در حومه پاریس، اعزام کرد. اما اقدام به ترور با شکست مواجه شد و بختیار جان سالم به دربرد. واحد تروریستی که روز ۲۷‌تیرماه حمله کرده بود، یک پلیس و یک همسایه را به ضرب گلوله کشت. پلیس دیگری بطور دائم فلج شد. اعضای این واحد تروریستی دستگیر، محاکمه و به حبس ابد محکوم شدند. (۱۹ اسفند ۱۳۶۰)
  
روز ۱۵ مرداد ۱۳۷۰، بیش از ده سال بعد از تلاش ناموفق گروه تروریستی نقاش، شاپور بختیار به همراه منشی شخصیش، سروش کتیبه، در خانه‌ای واقع در "سورن" (شهر کوچکی در حومه پاریس) که به شدت توسط نیروهای امنیتی فرانسه نگهبانی می‌شد، به قتل رسید. در آن روز بختیار قرار ملاقاتی با سه نفر داشت که یکی از آنها عضوی از سازمان خودش بود. فرد مورد نظر که فریدون بویراحمدی نام داشت توسط سازمان اطلاعات ایران اجیر شده بود تا دو مرد دیگر به نامهای علی وکیلی راد و محمد آزادی که گفته می‌شود از اعضای سپاه پاسداران بودند را همراهی کند. این واحد تروریستی موفق شد تا خانه را ترک کرده و نهایتاً از کشور خارج شوند. اگرچه پلیس در تمام مدت، چه قبل، چه در حین انجام جنایت، و چه بعد از آن در حیات منزل دکتر بختیار مستقر بود، مقامات فرانسوی اعلام کردند که اجساد کشته شدگان را ۳۶ ساعت پس از قتل کشف کرده‌اند. روز ۳۰ مرداد ۱۳۷۰، یکی از آدمکشان، علی وکیلی راد، در ژنو دستگیر شد. اما همدستان وی در شرایط مبهمی گریختند.

رژیم ایران هرگونه دخالتی در این ترورها را انکار کرد. اما تحقیقاتی که توسط قاضی تحقیقات فرانسه، ژان لوئی بروگیر، انجام شد، دخالت مقامات ایرانی را مستند ساخته است. بنابر گزارش قاضی، در مرداد ماه ۱۳۷۰ دولتهای آمریکا و انگلیس پیامی را از وزارت اطلاعات ایران به اروپا ردیابی و رمزشکنی کرده‌اند. روز چهارشنبه ۱۶ مرداد، بیست و چهار ساعت قبل از آنکه اجساد بختیار و کتیبه کشف شوند، این وزارتخانه درباره قتلشان تحقیق می‌کند (اکسپرس ۲۲ آگوست ۱۹۹۱).

تحقیقات به اعلام جرم علیه شمار بسیاری که با دولت ایران رابطه داشتند، انجامید.  
رئیس جمهور فرانسه فرانسوا میتران، مسئولیت نظام جمهوری اسلامی را در قتل دکتر بختیار و سروش کتیبه تصدیق کرد و در اعتراض به این قتل ها سفر برنامه ریزی شده‌اش را به تهران در پاییز ۱۳۷۰ لغو کرد. (مصاحبه با ایدیوت آهاقونوٍث در ۲۰ نوامبر ۱۹۹۲(

سه نفر از متهمان از تاریخ ۱۱آبان تا ۱۵آذر ۱۳۷۳ توسط "دادگاه ویژه جنایی" (پاریس) محاکمه شدند. دادگاه علی وکیلی راد را مجرم تشخیص داده و به حبس ابد محکوم کرد. مسعود هندی، خویشاوند خمینی و کارمند تلویزیون دولتی ایران، به جرم همدستی در توطئه تروریستی به ده سال زندان محکوم شد.

غلامحسین شوریده شیرازی نژاد و حسین شیخ عطار، مشاور وزارت مخابرات ایران، ناصر قاسمی نژاد، فریدون بویراحمدی و محمد آزادی، افسر سپاه پاسداران، همگی غیاباً محاکمه شده و گناهکار تشخیص داده شدند و روز ۲۶ خرداد ۱۳۷۴ به حبس ابد محکوم گردیدند.

اتهامات دكتر بختیار

در ماههای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، مقامات جدید ایران اتهاماتی علیه شاپور بختیار را در موارد متعدد اعلام کردندآیت الله خمینی در سخنرانی روز۱۶ اردیبهشت۱۳۵۸ شاپور بختیار را به "خیانت" متهم کردروز ۱۶ آذر ۱۳۵۸ آیت الله خلخالی یکی از نخستین حاکمان شرع که توسط آیت الله خمینی منصوب شده بود، آقای بختیار را متهم کرد که "از محل تبعیدش در پاریس فعالانه با آیت الله خمینی مخالفت می‌کند."

مدارک و شواهد

چهار روز پس از متهم کردن بختیار به خیانت، آیت الله خمینی در سخنرانی دیگری اتهام را به این نحو باز کرد: "این مرد یک احمق بود. به او توصیه کردم که به انقلاب ملحق شود. اگر به من گوش کرده بود الان نخست وزیر بود. وقتی در پاریس بودم، به او نصیحت کردم که الان که شاه رفته است و تو چیزی بدست آورده‌ای (رفتن شاه)، بیا و بگو که این را برای خدمت به ملت کرده‌ای و بگو که خود را در اختیار ملت قرار می‌دهی. اگر این کار را کرده بود، یک قهرمان می‌شد. او نفهمید که چه باید بکند." آیت الله خمینی به استعفایی اشاره می‌کرد که پس از خروج پادشاه، از دکتر بختیار تقاضا کرده بود. رد تقاضای استعفا و تسلیم نشدن در برابر خواست آیت الله خمینی ممکن است مدرک جرمی علیه او محسوب شده باشد.

دفاعیات
به دکتر بختیار پیش از ترور شدن فرصتی برای دفاع از خویش داده نشد. هر چند که در مواقع متعددی دلایل خود برای عدم استعفا را عنوان کرده بود. بختیار استدلال می‌کرد که با پذیرفتن مقام نخست وزیری، او متعهد شده بود که تغییرات سیاسی را تحت لوای قانون سازماندهی کند. از آنجایی که رهبری خمینی پس از چندین تظاهرات توده‌ای به نفع وی شکل گرفته بود و آیت الله مشروعیت خویش را از این تظاهرات کسب می‌کرد، بختیار از تسلیم شدن به خواست تظاهر کنندگان خیابانی سرباز زد. بختیار ادعا می‌کرد که تظاهرات خیابانی نمی‌تواند جایگزین انتخابات دمکراتیک گردد. بختیار اگرچه رهبری خمینی در جنبش را تایید می‌کرد، اما نمی‌دانست که تحت چه عنوانی خمینی خود را محق می دانست که نخست وزیر کشور را مجبور به استعفا کرده و استعفای وی را بپذیرد. بختیار معتقد بود که خمینی می‌بایست ابتدا در یک انتخابات آزاد و منصفانه به پیروزی می‌رسید تا مشروعیت قانونی و دمکراتیک پیدا می‌کرد. او خمینی را دعوت به شرکت و پیروزی در انتخاباتی کرد که او به عنوان نخست وزیر موقت، آزاد و منصفانه بودنش را تضمین می‌کرد. بختیار استدلال می‌کرد که عدم استعفایش نه خیانت، بلکه مقاومتی بود علیه دیکتاتوری جدیدی که در حال تکوین بود.

حکم

طی سخنرانی عمومی روز۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۸، آیت الله خمینی بختیار را به مرگ محکوم کرد. دو روز بعد طی مصاحبه‌ای با روزنامه کیهان، آیت الله خلخالی به وجود حکم مرگ برای دکتر بختیار اشاره کرد و مدعی شد که جمهوری اسلامی حق آنرا دارد که این حکم را در هر کجای دنیا به مورد اجرا درآورد. دانسته نیست که بعد از آن آیا حکم مرگ دیگری توسط جانشین آیت الله خمینی صادر شده است یا خیر. این حکم در خانه شاپور بختیار در شهرکی نزدیک پاریس بنام "سورن" به مورد اجرا گذاشته شد.پیرمرد با ضربات چاقو به طرز فجیعی سلاخی شد.
شادروان بختیار هشدارمان داد که دیکتاتوری نعلین صد بار بدتر است از دیکتاتوری چکمه . نشنیدیم و به تجربه ، آنرا درک نمودیم . 12 فروردین 58 ، پدران و مادران ما بر آن سند صحه گذاشتند و تاوان دادند و تاوان دادیم در این سی ساله با پذیرفتن پارادوکس ابلهانه جمهوری اسلامی.امروز اما قضیه بدتر هم شده است . با روی کار آمدن تیم سپاهی و مدیریت فکری یک جانی تمام عیار چون مصباح یزدی و رهبری یک ضحاک چون سید علی خامنه ای ، دیکتاتوری جدیدی را تجربه میکنیم . دیکتاتوری چکمه است بار دیگر اما چکمه ای که در نعلین پنهان شده است .

__________در همین باره:__________
وبسایتِ دکتر شاپور بختیار:

زندگینامه ی دکتر بختیار به قلم ِ خودش: