۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

به یاد فرخ رو پارسا كه سی سال پیش به دار آویخته شد


18 اردیبهشت 1359 فرخ روپارسا معلم و پزشك، ،نخستین زن مدیر كل، نخستین زن وكیل ‏مجلس شورای ملی، نخستین بانوی معاون وزیر و نخستین زن وزیر و مبارز راستین راه آزادی و تساوی حقوق زنان را ‏به زور در گونی كثیفی كردند و چون گوسفندی كه بر درخت آویزان می‌كنند تا آن را سلاخی و قربانی كنند، طناب دار را بالا كشیدند...‏
                               
این زن بزرگوار از خانواده ای بزرگوار زاده شده بود. مادر وی فخرآفاق پارسا از فعالان حقوق زنان و مدیر مجله «جهان زنان» بوده و پدرش فرخ‌دین پارسا کارمند وزارت بازرگانی و مدیر مجله‌های «اتاق بازرگانی و صنایع و معادن ایران» و «عصر جدید» بود
وی از آن رو در شهر قم زاده شد که مادرش به دلیل نشر مقاله‌ای با عنوان «لزوم تعلیم و تربیت مساوی برای دختر و پسر» در تبعید به سر می‌برد. این مقاله اعتراضات گسترده‌ای را در بین روحانیون آن دوران برانگیخت و موجب تبعید مادر وی گشت؛ ولی پس از تولد وی با میانجیگری میرزاحسن خان مستوفی‌الممالک (نخست وزیر وقت) به تهران بازگردانده شد.
بغض گلویم را میفشارد،دوستان میگویند در نقدها و تحلیلهایت بیطرفی را رعایت نمیكنی ونوشته هایت جانبدارانه است.ولی چطور میتوان حكایت وسرگذشت این بانوی بزرگوار ایرانی را شنید و بیطرفی را رعایت كرد.و بقول دوستم كه بسیار بهتر از من مینویسد و حرفه ای تر از من می اندیشد "نگاشتن این چند سطر و به یادآوردن سالروز این واقعه ی دردناک ، بی آنکه بخواهم درباره ی کارنامه ی سیاسی اجتماعی پارسا داوری کرده باشم ، ارائه ی تصویری مثالی از وضعیتی غیرانسانی در صدور احکام کیفری است . حکمی که شاید بیشتر واکنشی باشد در قبال زنانگی فرخ رو پارسا ؛ چه آنکه او در وصیتنامه ی کوتاهش چنین می نویسد : «دادگاه بین زنان و مردان تفاوت زیادی ‏می‌گذارد و امیدوارم آتیه برای زنان بهتر از این باشد»
امیدی که همچنان تلاش برای تحقق آن ادامه دارد !"
دوست بسیار عزیزم passionofanna كه ید طولایی در تاریخ دارند این رویداد را بسیار بهتر از من نگاشته و من عین مطلب را از وبلاگ ایشان میگذارم با توضیحات اضافه تر تا شما خوانندگان نسل سومی به "دوران طلایی امام راحل" بیشتر پی ببرید و بدانید در این "دوران طلایی" چه اتفاقاتی كه در این مرزوبوم نیفتاد.باهم سفری میكنیم به این دوران طلایی امام راحل...
روزها و ماههای پس از پیرزوی انقلاب اسلامی چنان با خبرهای تلخ ریز و درشت درهم آمیخته بود که گویی هر یک از فاجعه هایی که رخ می دادند ، تنها خبرهای پیش پا افتاده ای بودند که بی تفاوت در گوشه ای از صفحه ی نخست روزنامه ی عصر خودنمایی می کردند . شور انقلابی چنان ملت را درمی نوردید که کمتر در عمق این فاجعه ها مجال تفحص بیابند . همه چیز در نمایی دور از ما بازمی ایستاد … « 10 نفر امروز به جوخه ی اعدام سپرده شدند … در درگیری های نقده صدها نفر کشته شدند … » خبرها تکراری بودند ، اما هر فاجعه ای در ذات خود یگانه است . حکایت هر انسانی نیز با دیگر همنوعانش متفاوت است . اما انقلابها در پی وحدت در شکل و عقیده اند … نه تنها در رسیدن به هدف ، که در کیفر دادن مخالفانشان نیز یک شکل و بی انعطاف عمل می کنند . اگر می خواستم احساس خودم را درباره ی انقلاب های کلاسیک از دوران به زیر کشیدن لویی شانزدهم تا عصر حاضر توصیف کنم ، شاید واژه ای بهتر از « قساوت » نمی توانستم بیابم .صداقت انقلابی که نعمت اله نصیری و فرخ رو پارسا را به یک میزان کیفر دهد ، محل تردید نیست ؟!
امروز سالگرد اعدام فرخ رو پارسا است . اولین زنی که در تاریخ ایران به مقام وزارت رسید ، اما سالها بعد به کیفر گناهی مجهول ، به حکم محمدی گیلانی در برابر جوخه ی اعدام ایستاد . پارسا در روز شنبه 27 بهمن 1358 بازداشت شد . روزنامه ی کیهان در خبری کوتاه به این موضوع پرداخت : « فرخ رو پارسای وزیر اسبق آموزش و پرورش به حکم دادستانی کل انقلاب توسط پاسداران کمیته ی منطقه ی 4 مسجد قبا بازداشت شد . فرخ رو پارسا به اتفاق شوهرش سپهبد شیرین سخن در منزل پسرش واقع در فرمانیه دستگیر شد . او در سال 47 در کابینه ی هویدای معدوم به سمت وزیر آموزش و پرورش منصوب شد. پاسداران که از مدتها قبل خانه ی پسر او را تحت نظر داشتند ، روز گذشته با آگاهی از ورود پارسا و شوهرش به این خانه ، با حکم دادستانی انقلاب وارد خانه شدند و او را به اتفاق شوهرش دستگیر کردند . فرخ رو پارسا و شوهرش پس از دستگیری به کمیته ی مرکزی جلب شدند. قرار است این دو را پس از تحقیقات مقدماتی برای رسیدگی به پرونده هایشان به دادسرای انقلاب واقع در اوین منتقل کنند »
اما ماجرای اعدام فرخ رو پارسا ، یکی از غم انگیزترین رویدادهای تاریخ معاصر ایران است . البته روایت های مختلفی از اعدام او صورت گرفته است . از جمله آنکه علیرضا نوری زاده و نیز منصوره پیرنیا مدعی شده اند که او را همراه پری بلنده ( سکینه قاسمی ) اعدام کرده اند ، در حالیکه پری بلنده در تیرماه سال 59 اعدام شد . درست است که پارسا را به همراه یک روسپی اعدام کردند ، اما آن روسپی فاطمه صادقی نام داشت و نه سکینه قاسمی ملقب به پری بلنده . از سویی دیگر در برخی منابع به شیوه ی اعدام فرخ رو پارسا و پیچیدنش در یک گونی اشاره کرده اند . گرچه در متن خبر روزنامه ی اطلاعات ، اشاره به تیرباران پارسا به همراه دو تن دیگر در زندان اوین شده است . با این حال بی آنکه بخواهم بر سر صحت یکی از این روایت ها پافشاری کنم ، بایستی یادآور شوم که مساله بر سر چگونگی اعدام پارسای نیست ، بل بایستی نفس چنین رفتاری با او را مورد مداقه قرار داد .
پارسا را به همراه دو تن دیگر به سوی جوخه ی اعدام بردند ، زنی بنام فاطمه صادقی که به روایت روزنامه ی اطلاعات جرمش فریب دختران جوان و فروختن نوامیس مردم اعلام شده است و دیگر مردی به نام علی شجاعی به جرم خرید و اختفای هروئین و تریاک . سوالی که همواره باقی خواهد ماند این است که چرا پارسا را همراه با این دو نفر اعدام کردند . توهین و تحقیری از این بالاتر !
دیگر نکته آنکه در متن حکم صادره ی گیلانی ، چنان مواردی مطرح شده است که تعجب هر ناظر منصفی را برمی انگیزد . در حکم محمدی گیلانی نوشته شده است : « فرخ رو پارسا وزیر اسبق کابینه ی هویدای معدوم ، به جرم غارت بیت المال و ایجاد فساد و اشاعه ی فحشا در وزارت آموزش و پرورش و همکاری با ساواک منحله و اخراج فرهنگیان مبارز و شرکت در تصویب قوانین ضدمردمی و وابسته کردن آموزش و پرورش به فرهنگ استعماری امپریالیسم ، مفسد فی الارض شناخته شد »
در نوشته هایم کوشیده ام از هرگونه جانبداری پرهیز کنم . نگاشتن این چند سطر و به یادآوردن سالروز این واقعه ی دردناک ، بی آنکه بخواهم درباره ی کارنامه ی سیاسی اجتماعی پارسا داوری کرده باشم ، ارائه ی تصویری مثالی از وضعیتی غیرانسانی در صدور احکام کیفری است . حکمی که شاید بیشتر واکنشی باشد در قبال زنانگی فرخ رو پارسا ؛ چه آنکه او در وصیتنامه ی کوتاهش چنین می نویسد : «دادگاه بین زنان و مردان تفاوت زیادی ‏می‌گذارد و امیدوارم آتیه برای زنان بهتر از این باشد»
امیدی که همچنان تلاش برای تحقق آن ادامه دارد !
توضیحات  اضافه تر:
محمدجواد باهنر، محمد بهشتی ‏و شیخ محمد مفتح كه از مشاوران "خانم وزیر" بودند، اینك در شمار دست دركاران رژیم جدید قرار داشتند. این نه ‏بختی برای فرخ‌رو پارسای كه چه بسا بدشانسی وی بود. به نوشته منصوره پیرنیا "این سه تن هر كدام نقاط ضعف و ‏پرونده جیره‌خواری‌شان در نزد خانم پارسای موجود بود و باید به هر شكل كه ممكن بود او را از میان بر می‌داشتند... ‏در پرونده شیخ مفتح عكسی بود كه او را در حال تعظیم تمام‌قد به دكتر پارسای نشان می‌داد."‏
‏برگشتن روزگار سهل است
در باره كتاب خانم وزیر "خاطرات و دست‌نوشته‌های فرخ‌رو پارسای"، نوشته منصوره پیرنیا. انتشارات مهر ایران-‏آمریكا؛ پاییز ۱۳۸۶‏
این، شصتمین كتابگزاری است كه می‌نویسم و از آنجاكه اصطلاح "كتابگزاری" اینك جا افتاده و بسیاری آن را به كار ‏می‌برند، بد نیست همین جا به چگونگی پیدایش آن در كیهان لندن اشاره‌ای شود.‏
به "كتابگزاری" نه در فرهنگ‌های معتبر مانند دهخدا و معین اشاره شده و نه تا جایی كه جستجو كرده‌ام، پیش از این به ‏كار رفته است. آنچه نیز در اینترنت زیر عنوان "كتابگزاری" یافت می‌شود، همگی به پس از تاریخ انتشار آن در كیهان ‏لندن مربوط می‌شوند.‏
اوایل سال ۱۳۷۹ بود كه هوشنگ وزیری، سردبیر وقت كیهان، در یك گفتگوی تلفنی موضوع یك ستون مستقل و ‏ثابت را در معرفی و نقد كتاب مطرح كرد و من از آنجا كه شیره هر كتابی را می‌كشم، از آن استقبال كردم ولی گفتم ‏عنوان "معرفی" و یا "نقد" چندان رسا نیست. هوشنگ وزیری گفت مدتهاست برای چنین ستونی عنوان «كتابگزاری» ‏را در نظر دارد كه به نظرش فراگیر است.‏
به این ترتیب، نخستین "كتابگزاری" درباره كتاب "خاطرات تاج‌السلطنه" كه پیش از این در سال‌های ۶۱ و ۷۱ توسط ‏منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان و بعدها به كوشش مسعود عرفانیان در سال ۱۳۷۸ منتشر شده بود، با این ‏یادداشت كوتاه در ۱۴ مهر ۱۳۷۹ در كیهان شماره ۸۲۷ منتشر شد:‏
‏"ناشر می‌خواهد كتابش را بخرند، نویسنده می‌خواهد كتابش را بخوانند. كتابگزار می‌خواهد گزارشی از مضمون كتاب ‏به خریداران و خوانندگان احتمالی ارائه نماید، بدون آنكه همچون خوابگزار به تعبیر آن بپردازد. انتخاب نخستین كتاب ‏برای ستون كتابگزاری كمی با وسواس همراه بود. سرانجام خاطرات زنی برگزیده شد كه در شرایطی كه اكثریت زنان ‏ایران اعم از عوام و اشراف از نعمت سواد و امكان فعالیت در امور فرهنگی و اجتماعی محروم بودند، زندگی خویش ‏را بی‌پروا به نگارش در آورد".‏
اینك شصتمین كتابگزاری نیز به زندگی، خاطرات و همچنین دفاعیه یك زن اختصاص دارد. نخستین زنی كه در ایران ‏به وزارت رسید.‏
 خبر كوتاه
روز پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹ روزنامه كیهان نوشت: "ساعت یك و نیم بامداد امروز فرخ‌رو پارسای تیرباران ‏شد". مرده‌شوی‌ها از شستن جسد وی خودداری كردند زیرا وی به نام "مفسد فی‌الارض" اعدام شده بود. زنان خانواده ‏بودند كه پیكر وی را شستند و دیدند كه سه تیر به زیر سینه‌اش اصابت كرده و از پشت بدنش خارج شده است. این ‏سرنوشت زنی بود كه در خانه مادری چون فخرآفاق پاراسی ناشر مجله "جهان زنان" و پدری چون فرخ‌دین پارسای از ‏روزنامه‌نگاران بنام زمانه خود پرورش یافته بود. پدر و مادری كه تلخی توقیف و تبعید را در كشاكش تناقضات دورانی ‏كه ایران راهی نوین را در پیش گرفته بود، چشیده بودند. مادر از پیشتازان مبارزه برای حقوق زنان و از یاران صدیقه ‏دولت‌آبادی بود و پدر در شمار كسانی كه زبان خود را نگاه نمی‌توانستند داشت.‏
منصوره پیرنیا در كتاب "خانم وزیر" كه با عكس‌های متعدد و دیدنی همراه است پس از شرحی مفصل از خانواده ‏فرهیخته فرخ‌رو پارسای بر اساس خاطرات، دست نوشتهﮬا، مصاحبه ها و یادماندهﮬای دیگران به آنچه بر سر وی در ‏جمهوری اسلامی رفت، می‍ پردازد.‏
پیرنیا درباره یادداشتﮬای خانم وزیر می‌‍نویسد: وی «در تابستان ۱۳۵۷ دست به نگارش زندگی نامه خود می‌زند و به ‏نظر می‌رسد ترازنامه زندگی سیاسی پایان یافته‌ای را به روی كاغذ می‌آورد. زندگی نامه‌ای كه در حقیقت اعترافات یك ‏بانوی اهل سیاست است. در این زندگی نامه و مخصوصا یادداشت‌ها، نویسنده دیدی انتقادی و پر از نیش و گاهی گزنده ‏دارد و زمانی به حد یك زن عاصی، ناراضی، خشمگین و تلخ می‌شود و به زمین و زمان ناسزا می‌گوید».‏
پیش از این اما فرخ‌رو پارسای یادداشت‌هایی را در سال ۱۳۵۵ و دو سال پس از بركناری از وزارت آغاز كرده بود كه ‏هرگز به پایان نرساند. وی در آغاز این یادداشت‌ها از جمله می‌نویسد: «جوانان امروز در فاصله سنین ۲۰ تا ۵۰ ساله ‏ایرانی اكثرا مرا به خوبی می‌شناسند چرا كه سال‌ها مربی و مدیر مدرسه و معاون وزارت آموزش و پرورش بودم. ‏اولین زنی بودم كه به مجلس رفتم و اولین زنی بودم كه معاون و سپس وزیر شدم و تا كنون نیز تنها زنی هستم كه در ‏صف وزیران سابق می‌ایستم اما همه این‌ها ظاهر است و باطن زندگی زن ایرانی چیز دیگری است». و حقیقتا فرخ‌رو ‏پارسای در این قضاوت حق داشت چرا كه تنها دو سال بعد زنانی كه پوشیده در چادرهای سیاه به خیابان‌ها آمدند تا خود ‏را داوطلبانه تسلیم یك حكومت دینی كنند، نشان دادند آنچه به عنوان حقوق فردی و اجتماعی زنان در قانون تضمین ‏شده بود، تا چه اندازه با آنچه در ذهن جامعه و به ویژه خود زنان می‌گذشت، فاصله داشت.‏
راه طولانی
فرخ‌رو پارسای در یادداشت‌های خود از زندگی خصوصی و اجتماعی و از وضعیت زنان ایران كه حتی پاسبان نیز ‏حاضر نمی‌شد با یك «ضعیفه» حرف بزند، می‌نویسد. وی كه تحصیلات پزشكی و تخصص بیماری‌های كودكان را با ‏همسر و فرزندان كوچك به پایان رسانده بود، ترجیح داد دبیر و مدیر دبیرستان بشود و به آموزش و پرورش بپردازد. ‏فرخ‌رو پارسای همزمان در فعالیت‌های جنبش زنان نیز حضور داشت و از اینكه استقلال این جنبش به دلیل دخالت‌های ‏بالا از جمله «والاحضرت اشرف» از میان می‌رود، به شدت متأسف بود.‏
در «خانم وزیر» جا به جا می‌توان فشار روحانیان را دید كه به شدت با دستیابی زنان به مسئولیت‌های بالای دولتی ‏مخالفت می‌ورزیدند. در چنین شرایطی، فرخ‌رو پارسای همزمان با تهیه برنامه‌های رادیویی، «سازمان زنان كارگر» را ‏نیز سازماندهی كرد. وی پیش از آنكه به وزارت برسد، به عنوان نخستین زن به مقام معاونت پارلمانی وزارت آموزش ‏و پرورش رسید. او در این باره می‌نویسد: «در شغل جدید خود احساس مسؤلیت شدیدی می‌كردم زیرا كه اگر من ‏می‌توانستم از عهده انجام كار و وظیفه‌ام به خوبی برآیم در آینده راه برای زنان بیشتری برای ورود به قوه مجریه باز ‏می‌شد و اگر موفق نمی‌شدم گناه بزرگی نسبت به زنان ایرانی مرتكب شده بودم».‏
در این میان اما ساواك نیز بیكار ننشست و گزارش می‌داد: «روحانیون از انتصاب خانم فرخ‌رو پارسای به معاونت ‏پارلمانی وزارت آموزش و پرورش ناراضی هستند و اظهار می‌دارند كه این اقدام نوعی اهانت به مقام روحانیت است». ‏جالب اینجاست كه «همان روزها ساواك پرونده‌ای به شماره ۶۴۱۲۴» به نام فرخ‌رو پارسای تشكیل داد. اسناد و ‏مدارك این پرونده بعدها مورد استناد دادگاه انقلاب اسلامی در محكومیت و صدور حكم اعدام برای نخستین وزیر زن ‏ایران قرار گرفت. ساواك حتی در گزارشی دكتر فرخ‌رو پارسای را به بهایی بودن «متهم» كرد و او را از فرقه ‏‏«ازلی» دانست.‏
لیكن با وجود مخالفت برخی روحانیان و گزارش‌های ساواك، فرخ‌رو پارسای به وزارت آموزش و پرورش رسید. ‏منصوره پیرنیا در این مورد می‌نویسد: «دولت هویدا آماده می‌شود كه یك وزیر زن را در كابینه خود بپذیرد. ‏نخست‌وزیر با احتیاط پیش می‌رود و نظر تنی چند از علما را در این باره می‌پرسد و چند روز قبل از معرفی دكتر ‏پارسای در شرفیابی به حضور اعلیحضرت عرض می‌كند كه می‌خواهم خانم فرخ‌رو پارسای را به عنوان وزیر آموزش ‏و پرورش معرفی كنم. نظر آخوندها را هم پرسیده‌ام، حرفی ندارند. شاه نگاهی از سر سرزنش به نخست‌وزیر می‌كند و ‏می‌گوید: حالا آخوندها هم آدم شدند!»‏
در تاریخ ششم شهریور ۱۳۴۷ نخستین زن در ایران به مقام وزارت می‌رسد.‏
مشكلات سنتی
‏«حجاب» و «چادر» و رابطه دختر و پسر در آن دوران نیز هنوز مشكل بسیاری از خانواده‌های ایرانی بود. فرخ‌رو ‏پارسای در مقام وزیر چنین می‌نویسد: «در شانزده نقطه دورافتاده كشور ما دبیرستان‌های مختلف دخترانه و پسرانه ‏داریم كه دختر و پسر در كنار یكدیگر درس می‌خوانند و دخترها هم چادر بر سر نمی‌كنند. این نوع مدارس به اصرار ‏من هم به وجود نیامده یعنی مثلا مردم شهر نقده برای دخترانشان مدرسه می‌خواستند و برای ما امكان فرستادن دبیر به ‏آن منطقه نبود، گفتم: اگر دختران شما خواهان تحصیل در دبیرستان هستند با مسئولیت خود شما می‌توانند در ‏دبیرستان‌های پسرانه نامنویسی كنند. مردم هم راضی شدند و حالا دختر و پسر در یك شهرستان، آن هم در شهرستان ‏نقده، با هم در یك مدرسه مختلط درس می‌خوانند و هیچ اشكالی هم پیش نیامده است ولی در مورد همین دخترها من ‏مطمئن نیستم كه وقتی از در مدرسه بیرون می‌آیند و به خانه خاله و عمه می‌روند، چادر به سر نكنند... چادر پوشیدن ‏یك نوع تنبلی است... با هر كدام از این دخترها صحبت می‌كنید، هیچ كدام مایل نیستند چادر به سر كنند ولی محیط ‏خانواده و كوچه و پس كوچه‌ها طوری است كه آنها را وادار می‌كند كه چادر بپوشند... باید دانست وضعی را كه لباس ‏ساری برای زنان هندی دارد، چادر برای زنان ایرانی ندارد... برای تنبلی و بی نظمی و لاابالی‌گری برخی از زن‌ها ‏خیال می‌كنند كه چادر همه عیب‌ها را می‌پوشاند و حال آنكه چادر عیب‌ها را از بین نمی‌برد بلكه فقط روی عیب را ‏می‌گیرد تا مردم آن را نبینند ولی عیب‌ها وجود دارد و روز به روز هم شدیدتر می‌شوند».‏
فرخ‌رو پارسای در مورد حجاب نظر روشنی داشت: «چادر یك مانع روحی و مانع پیشرفت زن ایرانی شده است و ‏حداكثر سوء تفاهم را در مورد معنی واقعی عفت و نجابت برای زن ایرانی به وجود آورده است و بیشتر مردها هستند ‏كه مانع پیشرفت زن‌ها می‌شوند و برای چادر تبلیغ می‌كنند. اگر مسئله عفت و نجابت آنطور كه عده‌ای فكر می‌كنند فقط ‏به چادر وابسته بود، در این صورت باید بگویم كه همه مردم دنیا غیر از مثلا یك میلیون زن چادر بر سر، بی عفت و ‏نانجیب هستند. در حالی كه بسیار می‌بینیم كه چه فجایع و بی‌عفتی‌هایی زیر پوشش چادر اتفاق می‌افتد». گزارش ساواك ‏در مورد نظرات «خانم وزیر» درباره «چادر» نیز خوب به كار دادگاه انقلاب اسلامی آمد.‏
اواخر بهمن ۱۳۵۸ فرخ‌رو پارسای، كه گفته می‌شود برادرزاده‌اش سعید پارسای محل اقامت او را لو داد، دستگیر شد. ‏در كتاب شرح مفصلی از دستگیری و محاكمه و دفاعیات «خانم وزیر» با استناد به گزارش‌های منتشر شده و هم چنین ‏گفتگو و سخنان افراد و شخصیت‌های مختلف داده می‌شود. خود فرخ‌رو پارسای همچنان سایه ساواك را حتی در دادگاه ‏انقلاب اسلامی نیز می‌دید و بر كاغذ یادداشت‌هایش كه در كتاب كلیشه شده است نوشت: «این ساواك است كه مرا ‏محاكمه می‌كند».‏
اعتراض كشورهای خارجی و سازمان‌های بین‌المللی برای جلوگیری از اعدام فرخ‌رو پارسای مؤثر نیفتاد. منصوره ‏پیرنیا آخرین دقایق فرخ‌رو پارسای را كه حكومت وی را به خیال خود برای تحقیر همراه با یك روسپی معروف به ‏‏«پری بلنده» به اعدام سپرد، چنین تصویر می‌كند:‏
پری بلنده «اندامی كشیده و بلند و موزون داشت و یك سر و گردن از مأمورین اجرای اعدام و میرغضب‌های خود ‏بلندتر می‌نمود. پری چادرنمازی بر سر داشت... گونی كهنه‌ای را آوردند و بر سر و روی او انداختند. گونی كوتاه بود و ‏قسمتی از ساق و مچ پای موزون پری از زیر چادر و گونی بیرون افتاده بود. گونی دیگری را آوردند و به بلندای پاهای ‏او كشیدند و با طناب دور آن را بستند و به سرعت طناب پیچ‌اش كردند و طنابی بر گردن او انداختند و سر طناب را به ‏درخت بستند و چون گوسفندی كه بر درخت آویزان می‌كنند تا آن را سلاخی و قربانی كنند، طناب دار را بالا كشیدند...‏
گونی كهنه و كثیف و چرك‌آلود دیگری را آوردند و این بار معلم و پزشك، نخستین زن مدیر كل، نخستین زن وكیل ‏مجلس شورای ملی، نخستین بانوی معاون وزیر و نخستین زن وزیر و مبارز راستین راه آزادی و تساوی حقوق زنان را ‏به زور در گونی كردند و برای آن كه دست و پایی نزند، طنابی را بر پاهای او بستند و طناب دیگری را از روی گونی ‏به دور گردن او پیچیدند و او را به درخت اعدام آویزان كردند. طناب دار را كه بالا كشیدند، طناب پاره شد و فرخ‌رو ‏پارسای، در فاصله یك متری به زمین افتاد. حالا دیگر به كلی از حال رفته و بی‌هوش شده بود. طناب را از سر و رو ‏و بدن او باز كردند و او را به داخل حیاط بردند و در كنار حوض كثیف و آب خزه گرفته‌ای مشتی آب بر سر و روی او ‏زدند و مجددا او را به هوش آوردند
.
خانم پارسای كه به هوش آمد نفسی به راحتی كشید و تصور می‌كرد... با پاره شدن طناب بی‌گناهی او نیز به اثبات ‏رسیده و مورد لطف خداوندی قرار گرفته است. كمی آرام گرفته بود و دیگر گریه و زاری و ناله هم نمی‌كرد. پس از ‏گذشت نزدیك به یك ربع ساعت مجددا او را به محل قتلگاه بردند. كارش به جنگ تن به تن كشیده بود. این بار سیم ‏قطور و مقاوم بكسل آوردند و به بالای درخت بستند و سپس سیم دار را بر گردن فرخ‌رو پارسای انداختند و چند جعبه ‏خالی پپسی را زیر پای او گذاردند و دقایقی بعد یكی از دژخیمان مرگ لگد محكمی به جعبه‌ها زد و جعبه‌ها را از زیر ‏پای خانم پارسای به گوشه‌ای پرتاب كرد...»‏
ساعت یك و نیم صبح روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۹ بود. سه تیر خلاص بر پیكر بی‌جان وی شلیك شد. فرخ‌رو پارسای ‏حتی در وصیت‌نامه بس كوتاه خود حقوق زنان را فراموش نكرد و نوشت: «دادگاه بین زنان و مردان تفاوت زیادی ‏می‌گذارد و امیدوارم آتیه برای زنان بهتر از این باشد». وی خطاب به دادگاه انقلاب اسلامی و در دفاعیه‌اش بود كه ‏خواند:‏
یارب نظر تو بر نگردد
برگشتن روزگار سهل است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر